1

211 21 2
                                    

منشی : رییس؟!...یه آقایی دمه در ایستاده...همراه پلیس!

+ چکار میکنی؟...دیوونه شدی لعنتی ؟؟!!!
- داد نزن !!
+ این آشغالا چیه دور ورت!!
- میگم داد نزن!!
مرد که با دیدن اون همه قرص و شیشه های خالی مشروب و بوی تغیر گرده ی جفتش روانی شده بود شیشه خالی رو از ترس و استرس و عصبانیت گرفت و محکم به میز کوبید و هزار تیکه شد.

+ پس این چیههه؟؟!!...دکتر چی گفتت!!
امگا از روی تخت بهم ریختش و از بین اون همه جعبه ی قرص بلند شد و متقابل صداشو روی آلفای غالب بلند کرد..

- برام مهم نیست!!...تو...توی لعنتی میدونستی من میخوام تغیر گونه بدم!!..من نمیخوامش!!!
+ تکرارش نکن!

نگاهش چرخیده بود و از دست سنگین آلفا پوستش کز کز میکرد..دندون غروچه ایی کرد و پوزخند ناباورانه ایی زد..یعنی باید بخاطر این موجودی که تا الان قطعا با کارای نامجون نابود شده بود اینطور تغیر میکرد؟!

- باشه..میتونی بری بیرون.

جین هول شده دستشو پایین کشید و خواست چیزی بگه که دستای نامجون جلوش رو گرفتن..
- نمیخواد...فقط فهمیدم هر جور باشم دوستم نداری...اونجور که تو دوست داری باشم دوستم داری!

+ منظورم ا.این نبود...الان شرایط فرق میکنه نامجون..لطفا دست از بچه بازی بردار..
- جین؟

+ جانم..
- برو بیرون عزیزم.

روی صندلی های کلینیک نشسته بودن..کلینیکی که زیاد راهشون به اینجا باز میشد..
بعد از دو روز بحث و دعوا بلخره اینجا بودن..جین برای آروم کردن آلفا و خودش از سالم بودن توله‌ش و نامجون برای دیدن نابودی اون موجود سه ماهه ایی که ‌کل افکارشو نابود کرده بود و روند تغیر گونشو چیزی که سالها منتظرش بود رو به تاخیر انداخته بود!
از اول صبح با بحث جین شروع شده بود و دل و رودشو بالا اورده بود..و خب از یه طرف خوشانس بود که جین رایحشو آزاد کرده بود تا حالشو بهتر کنه..و حالا هم انگار بین رایحه ی و فرمون های قوی این همه آلفا دنبال رایحه ی جفتش بود تا این پیچیش اسید رو متوقف کنه یا دوباره معده ی خالیشو بالا بیاره.

+ خوبی؟
- برات مهمه؟

+ شروع نکن!
- فرمونای سلطه گرت داره روانیم میکنه!...خفه شون کن!

+ چی شده؟...بریم بیرون اینجا خفس؟
- جین تو هم به دردام اضافه نشو!

با این حرفش دست آلفا رو از روی رونش کنار زد و باورش نمیشد داره چکار میکنه!...همین حالا هم چه بخواد چه نخواد و چه بخاطر اون موجود بی ارزش باشه چشماش پر شده بودن!

آلفا از کنارش بلند شد و دور شد سمت پذیرش..
نامجون کلافه از حالت تهوع و محو شدن رایحه ی جفتش پا رو پا گذاشت و در لحظه هجوم مایع داغی رو توی دهنش حس کرد.
سمت بیرون بی توجه به نگاه شوکه ی جفتش و مردم پرید و نرسیده به سرویس با گرفتن گوشه ی دیوار روی دوزانو خم شد اما با حلقه شدن دستای آشنای جفتش و رایحه ی آرامبخشش که مخلوطی از نگرانی بود نیوفتاد..

[ MY MISTAKE ]Where stories live. Discover now