11

26 4 1
                                    

ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه ی همان شب :

آروم وارد عمارت کیم شد..
بر خلاف همیشه بسیار و ساکت و آروم..
چراغ های بسیاری روشن نبود ولی اون زیبایی عمارت باقی مانده بود..

£ هوسوکا!
€ جیمین؟!

سریع سمت امگا دوید و تنشو بغل گرفت.
نگرانی توی وجودش جوری میپرید انگار که داشت خفه میشد..

€ داری میترسونیم عزیزم چی شده؟!...جیمینا؟!
£ هوسوکا آبوجی عصبی بود!!...هق گفت دیگه منو نمیخواد!...گفت دیگه دوستم نداره چون بهشون نگفتم!!

€ آروم باش عزیزم...نامجون کجاست؟!

× سونگ ایل بردش!...داماد و نوه‌مو برد...بخاطر افکار عتیقش!

با کشیده شدن دستش توسط همسره بی قرارش سره جاش محکم شد.

£ هوسوکا بیا بریم!!...ته ته داره گریه میکنه...پاپاش نیست!..هق...اپاش دلش شکسته..

€ قشنگم تو بمون من میرم! برات این همه استرس خوب نیست!...خانم کیم..

برای آروم کردن امگا دست به دامن زن شد بلکه راهی باشه..

× ببرش با خودت هوسوک شی..پیش تو احساس امنیت دارن..

دکمه های کت ارتشی رنگ لنجی رنگشو باز کرد بلکه راه تنفسیش بهتر بشه..
نفسشو کلافه بیرون داد و انشگتاشو قفل انگشتای اشکی همسرش کرد و با تشکر کوتاهی سمت ماشین دویدن.

.
.

+ آره من دیوونم !!...آره بابا من دیوونم!!..

کلافه هق زد و به لباسش چنگ انداخت..و خیره به پنجره ایی شد که مطمئن بود توی اون تاقچه جفتش با بالهای بریده نشسته و منتظره پروازشه..

= پسره ی احمق حتی در رو برات باز نمیکنن!!...فردا میریم دادگاه جین بیا برگردیم!!

جلوی سایه ی پشت پنجره ی طبقه ی دوم روی سنگ های کف حیاط عمارت به زانو افتاد و باعث پاشیدن آبهای زیره پاش شد..

+ من برم با ارامش تا فردا اون اونجا بشینه تا صبح؟!

+ این عادلانس!!!
€ جین؟!...جین!!

با چتر دنبال جیمین میدوید..کنارش به زانو درومد و دستای سرد و خیسشو مرد بین انگشتای ظریف خودش گرفت..

£ هق...تقسیره من بود!..ببخشید جین شی ببخشید!

+ جیمینا...اشکاتو پاک کن لعنتی بوی نامجونو میدی!!

با شدت گرفتن گریه های امگا ناگهان در باز شد جهیون با پالتوی بلند بافتنیش و رگه های سفید بین موهاش چتر به دست بیرون اومد..

) جیمینا!
£ آپاااا!!!

بدون توجه به آغوش همسرش بلند شد و سمت پدرش دوید..

[ MY MISTAKE ]Where stories live. Discover now