همه جا لحظه ایی ساکت شد و ناله ی بلند جین تن ضعیف شده ی جفتش رو به لرزه انداخت!
.
.
.
ماچ ارومی به پیشونیش زد و شیشه شیر رو دست هوسوک داد و اروم شروع کرد به نوازش چهره ی لطیف و معصوم کودک.
£ هوبا..
€ جانم عزیزم؟
£ بنظرت قلبش چقدره..
هوسوک با حس کردن پخش شدن رایحه ی سیب لبخندی زیبا به لباش نشست و با ملایمت توی اوتوبان پیچید.
€ قلبش اندازه ی دریا بزرگه!..اونقدری که مطمئنم عاشقت میشه و منو حتی میفروشه!
هر دو به خنده افتادن و نگاه جیمین از روی کودک پتو پیچ شده به همسرش چرخید که آرامش و امید زندگیش ازش نشات میگرفت.
£ تو بهترین پدره دنیا میشی..
نیم نگاهی به چشمان ستاره بارون جفتش انداخت و سریع نگاهشوبه جاده برگردوند..
€ تو منو به بهترین هام تبدیل میکنی!
.
.
.
.
هوسوک روی کاناپه نشسته بود و گرم گفت و گو با پدره جین شده بود و جیمین سر پا برای اروم کردن بهونه گیری های تهیونگ! و البته ندیدن چهره ی یونهی!
هوسوک با دیدن وول خوردن های زیاد همسرش حرفش رو خلاصه کرد و روشو پشت به کاناپه جایی که جیمین رژه میرفت برگردوند.
€ چی شده؟!
£ حالش بده هوسوک..پدرشو میخواد.
بچه به دست نزدیک مرد شد و کناره کوشش خم شد.
£ کمرم!
= جیمینا بیا بشین اذیتی..بده من بچه رو ببرم پیششون.
× کسی نمیره بالا!
جیمین ابروهاشو درهم کشید و بچه رو روی دستش نشوند و به کتفش تکیه داد..خیره به زنی که گوه زده بود توی زندگی برادرش.
£ یونهی شی بچه مثل من و تو طاقت نداره !
زن لبخندی و سرشو پایین انداخت و کاپ چای سبزشو لب زد.
× جیمین شی!...پسرم و برادرت سرشون گرم بود!
در لحظه جیمین سرخ شده نگاهی به هوسوک که بزور جلوی خندشو گرفته بود انداخت و بچه رو روی اون یکی دستش جابه جا کرد..
£ چ.چی؟
× اون دوتا از اول برای هم بودن..
بلند شد و سمت امگا قدم برداشت..حتی قدم های اون زن آلفای سلطنتی خاص بود.
× بخاطره اشتباهاتی اتفاقاتی افتاد..اما من اینجا بودم و دیدم چطور برای بچه و همدیگه میجنگن!...من مشکلی با برادرت ندارم!
نگاهی به چهره ی رنگ پریده ی کودک انداخت..
× به روشون نیارید...جین به زودی دستشونو میگیره و ازین خونه میرن!
ناگهان صدای خنده ی پوکیده ی هوسوک بلند شد که با خنده ی پدره جین که بزور جلوشو گرفته بود یکی شد.
یونهی لبخندی به چهره ی شوکه ی جیمین زد و بچه رو از دستش گرفت.
× دهنشو قفل کن!...دومادم حساسه!
.
.
.
.
+ میدونی از وقتی دوش گرفتیم تا الان حتی نچرخیدی بغلت کنم؟
- تو میدونی چکار کردی!
دستاش رو با ملایمت دور کمرش پیچید و تنشو سمت خودش کشید از پشت بهش چسبید.
+ تو چرا جلومو نگرفتی..
سعی کرد بازوشو کنار بزنه اما نهایتن تسلیم بازدم گرمش پشت گردنش شد.
- چ.چون تو باید یادت میبود!
با حالت کیوتی غر زد و در نهایت با تلاش جین انگشتاش قفل انگشتای مرد روی شکمش شدن.
+ بهش فکر نکن...کی با یه بار باردار شده!
ناگهان سمتش چرخید و مشتی نثاره سینه ی لختش کرد که در حال خنده بود.
- نیازه یاد اوری کنم تهیونگ با همون یه بار دیگه حتی جم نخورد؟!
+ باشه باشه..انقدر حرص اون کاندوم رو نخور..اصلا حالا که توله های من بدن حق نداری بری پایین تهیونگ رو ببینی!
لحظه ایی نگاهشو به باند سفید رنگ داد..
- ت.تهیونگ پایینه؟
با دیدن لبخند جین بی توجه به تن لختش از روی تخت پایین پرید و با چنگ انداختن به حوله ی جین که هنوز روی زمین بود اونو وسط اتاق پوشید و سمت پایین دوید که جین هم با سرعت زیاد فقط با یه شلوارک اما با دقت پشت سرش میومد.
پله هارو یکی دوتا تی کرد.
= خوش خواب!
هوسوک از پشت کاناپه روشو برگردوند ولی دوباره درست نشست.
€ من اینجام!
- ت.ته؟!
= جین پله!
برای تشکر سرشو تکون داد و به جایی که فرومون های خوش بوی جفتش جدبش میکند قدم برداشت.
× رفتیم یکم دورش بدیم!...بچه پوسیده پیش شما.
£ خاک تو سرتون واقعا!
× ببین کی اومده!...پسره خوشکلم چشاشو باز نمیکنه؟!
زن بچه رو یکم تو بغلش بالا تر گرفت و باعث شد با پشت دستای کوچولوش چشاشو بماله.
- تهیونگی؟...
^ آ.اپا..نانی؟!
هنوز چشاشو کامل باز نکرده بود که از بین پتوهای نرمش بین اغوش گرم و ارامش بخش پدرش گم شد.
آغوش و بازدم خانواده ایی یک نفره که فکر میکرد دیگه هیچ وقت دیگه نمیبینش بسیار آشنا بنطر میرسید..
الفا که صدای خنده های کوتاه و اروم تولشو میشنید لبخندبه لباش جا خوش کرد و دستاشو توی جیب شلوارک فرو کرد..سرشو پایین انداخته بود و توی دلش تنها به این فکر میکرد که چقدر میتونن کناره هم بدرخشن.
توله ی کوچولو که باحس کرد لبهای پدرش روی گردن گونش و موهای نمداری که توی صورتش میخوردن میخندید و سعی میکرد دستای کبود شدش از رد سرم اپاییشو کنار بزنه..
- م.میخواستی کجا بری بدون ما ته ته؟...د.دیگه دوستم نداری؟
با انشگتای کوچولوش دو طرف چهره ی نامجونو لمس کرد و سمت لباش کشید..
با لبای خشک تبدارش گوشه ی لب اپاییشو بوسه نشوند که باعث بلند شدن صدای جیمین و یونهی و ته ایل شد..
£ منم بوس میخواااام!
€ چی شد؟؟
= هیچی تهیونگ سهمه جینو خورد!
به خنده افتاد و با افتادن نگاهش به یونهی که برخلاف همیشه روی چهره ی چروک افتادش لبخند نشسته بود خودبه خود درجوابش لبخند زد و با دیدن اشارش که با ابرو بهش نشون میداد بلخره متوجه رایحه ی جنگل نم زده رو حس کرد..
- جینا..
با چهره ایی گل انداخته سرشو به سمت جایی که صدا بود بلند کرد و کمی این پا اون پا کرد..
+ جانم..
- ایندفعه دیر نرسیدی.
.
.
.
.
دو روز بعد..
- تهیونگ یلحظه نزن تو دستم! بزار چشمای پاپا رو ببینم!
^ آااااپپااااا!!
+ چته بچه دو دقیقه صبر کن!
همچنان لباس پدرشو محکم میکشید و دوباره تعادلشو از دست میداد و میوفتاد و دوباره کارشو تکرار میکرد..
+ آخ!!..حتی اگر کور نبودم کور شدم!
- تو ساکت شو!
باند نیمه باز رو رها کرد و سمت پسرکش برگشت که از شدت فشار اوردن به خودش قرمز شده بود!
- جانم؟! چی میخوای عزیزم؟ هوم؟!
با یدفعه پریدن تهیونگ توی بغلش شوکه کودک رو بغل گرفت و کمرشو نوازش میکرد
- چی شده..
^ زشته!!!
+ چی؟!
- کی زشته ته ته؟
سرشو بین سینه ی پدرش محکم فرو کرد و انگشت تپلشو سمت جین گرفت..
^ چمشاش!!...لو لو دالهههه!!
+ اوه . .
- همینو میخواستی؟!..
باند رو توی صورتش پرت کرد و پسرکش رو توی بغلش بلند کرد و بلند شد..
+ نامجون !..
- برمیگردم بهترین پدره جهان !
با شنیدن صدای بسته شدن در کلافه چند ضربه به هوا زد و آرنج هاشو به پاش تکیه زد و سرشو بین دستاش گرفت..انگار زندگیش روی همین قسمت گیر کرده بود!
همین جور که از اشپزخونه شکلاتی برداشته بود و دست تهیونگ گذاشته بود دنبال جیمین میگشت..
- جیمینو ندیدید؟!
...خیر آقا اما حدود یکساعت پیش کناره باغچه بودن.
سرشو برای بتا تکون داد و سمت باغچه رفت.
^ آپا نانی کنش باژ!
- چشم.
€ اینارو ببین !
£ واااییی!!....اینا خوشکل ترننن!!
€ نمیدونستم آبی بگیرم یا صورتی پس هردو رو گرفتم!
£ هوسوکا...اگر لج کنه و زودتر هوس بیرون اومدن کنه و تو نباشی چی؟!
با دیدن رد نگاه جفتش نگاهشو به پشت سرش داد و یکدفعه جیغ کشید، لباسارو پرت کرد و بعد دوباره گرفت پشت سرش!
£ آم...من یکم آفتاب زده شدم!...میرم داخل نمونید بیرون!
^ مینییی!!
£ بیا عزیزم ، بیا بریم داخل!!
هی میچرخید و به چهره ی "میگیرم میکنمت!!" همسرش نگاه میکرد تا جایی که وارد ساختمان شد..
- خب؟!
€ خب دیگه..
- میدونی از چی ناراحتم!
€ به جان خودم اگر میدونستم اینجا نبودم!!
یک دست از لباسای نوزادی روی میز رو برداشت و بهش نگاه میکرد..
- انقدر غریبم؟ همه بدونن برادرش ندونه؟!
هوسوک از ریاکشنش لحظه ایی جا خورد چون انتظار پرچم شدن خشتکش رو داشت!!
€ همین ؟!!!
- آقا پلیسه خوب گوشاتو وا کن!
لباسارو توی بغلش پرت کرد. و تهدید وارانه بی توجه به چهار چشم که از پنجره بهشون خیره بود کلماتشو بدون زره ایی نرمی میگفت.
- ماموریت ولگردی تو شهر دنبال دزدا دویدن من حالیم نمیشه!!...من هر روز بش زنگ میزنم ، فقط یه روز خونه نباش!...خودت بودی ، دیدی چی میشه..
با حس لرزش صداش لباسهای توی بغلشو ول کرد و بغلش کرد که با شنیدن جیغی یکدفعه تو جاشون پریدن و صدارو از پنجره طبقه ی دوم توسط تهیونگ و جیمین شنیدن..
£ بزاار بیااام ببوسمتتتت!!
- خودم دارم میام !
^ عمووو شووکییی!!
€ ته ته بزنش!!...نمیخواد عمو شوکی رو ببوسه!
+ بابا ارومتر ترررر!!...خونه رفت رو هوااا!!
- جین..
با دیدن دو تیله ی براق و میشی همسرش خیره و دور از اتفاقات دور و برش شد.
+ هوسوک تهیونگ بمونه پیشتون؟!
€ چشم داداش چیزی نیاز داشتی فقط بگو!!
£ بییی ااددبببب!!...بچه ایستادهههه!!
وقتی که صرف خنده ی جیمین و هوسوک صرف شد نامجون دوتا سه تا پله هارو بالا رفته بود..
- جین!
فرصت حرکت مرد رو نداد و با در اغوش کشیدن تنش اونو از اشوبش جدا و به خلسه ایی آرامش بخش از جنس دلتنگی دعوت کرد..
+ فکر کردم این پدره بد بدجور زده تو ذوقت!
- یلحظه حرف نزن!..
روی تخت هلش داد و با نشستنش جلوی پاش زانو زد.
دو طرف سرشو گرفته بود و آروم چشاشو بررسی میکرد.
+ هر جا رو نبینم تورو واضح میبنیم کافیه!
آروم سرشو رها کرد و لبخند روی لباش پر رنگ تر میشد ، ساعداشو روی زانوهای مرد گذاشت و بهشون تکیه داد و با لبخندی پاک نشدی خیره به چشمای خسته سرخی باقی مانده توی چشاش بود..
با دو انشگتش دستشو زیره چونش گذاشت و سرشو سمت خودش کشید و لباشو محکم و دلتنگ بوسید..
- دیوونه گاز نگیر تهیونگ ابرمونو میبره..
+ مگه جرمه؟ میخوای به آقا پلیسه بگی؟!
- کدومو بگم؟! بوسیدنای یهوییت؟ لاسهای بدموقت؟ یا اون که همیشه بیداره؟!
با خنده جین خودش هم به خنده افتاد و با حس کردن دستای مرد روی پهلوهاش و کشیده شدنش بلند شد و با دراز کشیدن جین روی کمر کنارش به پهلو جا گرفت..
+ همه به کنار تهیونگ موند تو دلم..
- پس من کجام؟!
+ تو...خب تو خوده دلمی! ، تهیونگ هم داخلش..
با چرخیدن جین به پهلو و جفت شدن بین بدنش عطرشو نفس کشید و گردن لختشو بوسه زد..
+ دو عطره ی جیمین منو یاده خودت میندازه...قبل ازینکه بری..
- جین..
آب دهنشو قورت داد و با گرفتن دو طرف صورتش نگاهشو سمت خودش خرید..
- بهشون فکر نکن...چون هیچ وقت نبوده قلبی بدون تنی بتپه!
.
.
£ الو؟!...آپا...
*نیم ساعت بعد*
£ آپا...آپا میخوام با یکی حرف بزنی!
)کی جیمینا؟
£ مطمئنم دوسش داری!!
) منتظرم!جیمین و نینیشو نمیتونمممم:))))
چرا پلیسای ما همه مکعب مستطیلن؟! =))؟
معرفی میکنم : مظلوم دو عالم =))این ربطی به داستان ندارع ولی سیسشونو🤣
YOU ARE READING
[ MY MISTAKE ]
Fanfictionmy mistake omegavers , Happy end , smut , part of life , romance , mpreg jinjoon , hopemin ' برام مهم نیست جفت داره یا بچه! اونو میخوامش حتی اگر آخرین روز زندگیم باشه!! ' DOMINANT !! نوشته شده در اوقات فراعت !! ____ 🚫نام مکان ها و اشخاص شانسی بو...