8

48 9 4
                                    

- هر جور باشم چار چشمی میپامش!...حواست باشه..
هوسوک که برگاش ریخته بود بعد از چند دقیقه که از شوک لو رفتنشون درومده بود نگاهشو به چشمای بسته ی امگای خواب کنارش داد..
تیز تر از این حرفا بود که بخوان با کلی عطر و فرومون اون رایحه ی دوتایی رو بخوابونن!
.
.
.
€ نامجونا...نیستش!
صورت گر گرفته از خوابش رو چند بار زد و از ماشین فاصله گرفت..
- من حس میکنم اینجاس..
× طبقه ی بالاس!
€ خانم کیم!
پلک هاشو روی هم فشورد و بدون توجه به زن راهشو به سمت جایی که فکر میکرد جفتش اونجا باشه کج کرد..
× بیا داخل هوسوکا...
× من تورو نمیتونم درک کنم ولی پسرم رو چرا!...من یه الفام و وقتی بچمو اینطور میبینم درد پسرم رو میفهمم...درکش کن.
از درک کردن حرف میزدن و همه فهمیدن میخواستن..
_اما کی منو درک کرد؟_
اونجا نبود..اتاق خالی بود و تاریکی خالی ترش..
- جین؟
چراغ رو روشن کرد و بازهم هیچ چیزی به چشمش نخورد..
از در فاصله گرفت و درو بست..توی راهرو قدم میزد تا برگرده و با هوسوک به بیمارستان برگردن که..
...ببخشید ...چیزی شده؟
- اره اره...جین رو ندیدی؟!
...در حال استراحتن...اینجان!
بعد از تشکر کوتاهی سمت دره اتاقی که خودش اونجا چند روزی سپری کرده بود رفت..
اتاق پر از عود خودش رو ول کرده بود و توی اتاق مهمان چکار میکرد..
با همون موهای خیسی که خبر از حموم رفتنش بود تنها با شلوارک دودی رنگی روی همون کاناپه دراز کشیده بود..
روی گوی های شب مانندشو باند ی سفید و نو پوشونده بود و انگار بی خبر تر از همه جا در آرامش نبود کسی با خودش لذت میبرد.
+ سخته...
با بلند شدن صدای آلفا وارد اتاق شد و درو بست..
+ جنگجو بودن سخته..
دستشو زیره سرش گذاشت و بخاطر نسیمی که از پنحره به سینه ی لختش میخورد لرز کمی از تنش گذشت.
+ اما من دارم میجنگم...فکر نکن برای تو یا برای تهیونگ...
لبخندی زد و دستی که روی شکمش جمع شده بود رو از کاناپه آویزون کرد که باعث شد دست عروسک از دستش معلوم شه..
+ برای خودم که دارم آخرین لحظه های زندگیمو بدون شما میبینم..
- خودخواهی!
+ هوم..خودخواهم!
روی کاناپه نشست و با همون چشمای بسته به سمت جایی که حدث میزد اونجا ایستاده باشه سرشو چرخوند.
+ اگر نتیجه ی خودخواهی داشتن تو باشه...بزار من گناهکار بمونم!
با گرفتن دسته ی مشکی کاناپه بلند شد و چند قدمی تکه تکه برداشت..
- میخوری تو تخت..
+ پس تو بیا!
بی توجه راهی که جلوش بود به سمتش قدم برداشت تا جایی که در لحظه اون فرومون ها شدت گرفت و بوی خون و الکل بیمارستان رو روی تن صابون کشیده ی خودش حس کرد..
سنگینی وزنش روی کتفای آلفا سبک ترین چیز در مقابله سنگینی هق هقاش بود.
بازوهای خنکشو دور تن گرمش پیچید و قلب تپندشو کناره قلب بیقراره خودش نگه داشت تا بلکه آروم شه..
کدوم آروم شه؟! خب وقتی که دلت بغل میخواد مهم نیست تهش چی میشه..
فقط دل میخود..
یه آغوش..
یه شونه برای شکستن اون ماسک..
یه همدم خونسرد..
فرشته ی شاخدارش زیادی زود رنج بود..زیادی خطرناک بود..زیادی تلخ بود..
اما هنوزم همون فرشته ی تاریکی بود..
اسمش بد رفته مگه نه؟!..
اما فقط باید ته فصلو دید..
+ دوست دارم بغلت کنم..یه عمر..
- ن..نتیج.نتیجش این؟!!
بغض تلخشو بزور قورت داد و صورتشو توی گودی گردنش کناره همون مارکه خاک خورده فرو کرد و عمیق از همون بوی آشنا بین خودش و گرگش پخش کرد..
+ هیش...فقط بزار فکر کنم که هدفتم...بزار توی رویا دسپاچه شم!..بزار رویاهامو اصل و حقیقی با تو بسازم..
چند قدم نزدیک تخت شد و روی تخت نشست که باعث شد ازش جدا شه و جلوش جایی بین پاهاش بیاسته..
+ مامانم همیشه میگه رویاها حقیقت میشن...بلخره...اما تو چرا خودتو برام کمرنگ میکنی..
دستاشو گرفت و کف دستشو بوسه زد و سرشو بالا گرفت..
+ کی مثل من صد فیریک میزنه روت؟...
+ کی مثل من میشه برای تو و تهیونگ؟!
با حس کردن چکیدن قطره ایی نمناک روی مچ دستش بی قرار تر از قبل دستاشو نزدیک کشید و کاری کرد تو بغلش کشیده شه و پاهاشو دو طرفش روی تخت بزاره..
- ج.جین خستم جین...هق...چ.چرا فقط.. ط.طوفان برای منو توئه؟!!..
کتفاشو فاصله داد و دو طرف صورتشو گرفت و با انشگتای شستش مروارید های اشکشو پاک کرد..
درسته نمیتونست ببینه اما لرزش لباش زیر دستش حس میشد..
انشگتای شستشو با ملایمت از روی گونش تا کناره ی لبش کشید که حس کرد دستاش دور گردنش حلقه شد و تنش دوباره پین تن لختش خودش شد..
جوری که اون لبای خیس روی لبای رنگ پزیده ی خودش میلغزید و حد و مرز های هم رو میشکوندن برای دو قلب بی جنبه ی امگا و آلفا زیاد بود..
با حس کردن لبخند جین روی لباش آروم فاصله گرفت و واقعا ممنون بود که جین نمیتونست گونه های رنگ گرفتشو ببینه..
+ طوفان...
کمرشو سمت خودش کشید و یکدفعه دراز کشید که باعث شد نامحون با شوک یکدفعه روی تن مرد خیمه بزنه..
+ چون من همون کاری رو کردم که هیچ کس نتونست!
لبخندی زد و کمرشو پایین کشید..
+ تو ندیدی...انقدر سرگرم بودی که من سر سپر و تنها...با تمام رقیبام جنگیدم!...جنگیدم و ازهمه کال و رسیده مایه گذاشتم تا تو...تویی که شاید فکر نمیکردی انقدر خواهان داشته باشی برای من بشی!
وقتی فهمید از بین دستای آلفا راه فراری نیست که دیر بود..همین الان هم تن گرگرفتش واکنش های ریز و درشت نشون میداد..
- ج.جین...
با دیدن پوزخند کمرنگ آلفا میخواست تکون بخوره که یکدفعه جاشون با تکون خوردن جین عوض شد که باعث شد جیغ ترسیدش توی اتاق پخش شه.
+ جانم..
خیره به باند سفید دور چشماش بود اما مگه تغیری میکرد؟...یعنی دوباره تکرار میشد؟!...اما ایندفعه چرا همه چیز متفاوت میزد؟..
بازوهاشو آروم ول کرد و تنشو زیره خودش پین کرد و دستاشو کناره سرش ستون بدنش کرد جوری که تکراره بازدم گرمش رو روی صورتش حس میکرد
- م.من...
+ تو همون توله امگای منی!...همونی که جونمو دادم و میدم تا فقط برای من باشه..
درسته الفا نمیدید اما زبونش زیباتر از چشماش داغ بود و وارون جهان میکرد..
کناره گوشش خم شد و بوسه ایی کناره موهاش جا گذاشت..
+ تو امگای منی!
دستاشو با ملایت دوره گردن جین انداخت و سرشو سمت خودش کشید تا از بازی با روح و تنش دست برداره..
- همونی باش که قلبم نیازش داره..
بوسه ایی به لبخند نشسته روی لبهای آلفا کاشت و روی همون غنچه ها زمزمه کرد..
- همونی که تهیونگ نیاز داره..
کاش میدید و این لحظه رو ثبت میکرد..
کاش میدید و اون برق شب نگاهشو ثبت میکرد..
کاش اینجا متوقف میشد تا گرمای وجودشو تا روح خش دارش داشته باشه..
بازوهاشو گرفت و به تخت چسبوند و همون لبهایی که بی رحمانه لباشو بازی میداد به تب و تاب بدی دعوت کرد..
بوسه های خوش رنگشو که با صدای خفه ی جفتش سمفونی مینواخت از لبهای داغ شده و سرخ شدش پایین کشید و تا چونش ، و شاهرگش کشید..
+ بد مریضم میکنی..
لبخندی به دلبری های جفتش زد و تا میخواست یکمی براش ناز بیاد که جهش بدی با خزیدن زبون و لبهای آلفا روی مارکش از تنش رد شد.
- جین !!
بوسه ی محکمی روی گردنش جا گذاشت و دستاشو روی پهلوهاش پایین کشید و همین طور که با ملایمت نفس های تند و تیزشو از فک و ترقوه اش رد میکرد همونطور که کمرشو به انگشتاش با تخت پین کرده بود اروم لباسشو بالا داد..
لبای الفا مثل مهرو موم روی تنش مینشت و بلند میشد انگار که داغی روی پوستش جا میذاشت ولی چرا مهرش خط نمینداخت..آتیشش سوز داشت..لباش رد بوسه رو میسوزوند و زنده میکرد..
تن خاموشش با چی زنده بود؟! وقتی اینارو نداشت..
پاهاشو دور تنش محکم کرد و با انشگتاش لباسو بالا میداد و ادامش لباشو..
از نظره آلفا این فتح سرزمین رویاهاش به روی واقعیت بود..از نطرش این بوسه ها پرستیدن بود..غرق شدن..شاید طوفان.
با فشرده شدن سینش بین مشتای آلفا از تخت میخواست فاصله بگیره اما فقط بیشتر بین آغوش سرخ مرد فرو رفت..
ضربان قلب تپندش روی سینش چیزی جز فریادی از وجودش نبود .. یعنی حقیقت بود؟!
با فاصله گرفتن تنش از روی تشک دستاشو پشت کمرش سر داد و در لحظه لبای نیمه بازشو شکار کرد..
- آ..آلفا!
شاید اگر الان چشمای سرخ آلفا جلوی دیدش بود قطعا فرار میکرد ولی از پشت همین باند ولع و نگاه تیزش انگار معلوم بود.
+ صدام کن!...من برای توام امگا!
(**عععععررررلیتسننطایمسپشا::::))))))
با مشت شدن بازوهاش توی گودی کمرش ، کمرشو قوس داد که باعث شد وزن جین بیشتر روی تنش پایین تنش بیوفته و لبای مرد دوباره راهشونو به ترقوه و سینش باز کنن.
بیشرمامه و سلطه گر فرومون های لذت و خوش بوی آلفا بین فرومون های مستانه ی ی امگا گم شده بودن. حتی گلهای درون تنگ به رایحه ی امگا حسودی میکردن جوری که اون رایحه ی تند تیز مکمل هم شدن تا فرسخ ها به تماشا وا ماندن..
لباشو پایین میکشید و بی توجه که تنش به تن گرگ زیرش فشورده میشد و هر لحظه کاسه ی چشماش رو پر و خالی میکرد.
یکلحظه سرشو بالا اورد و با دیدن چهره ی مرد که اغوا گرانه کمرشو به خودش چسبوند بود و زبون خیس و داغش از روی شلوارش روی جای جای نقاط حساس شده ی تنش میکشید در لحظه سرشو به تشک کوبید و دستاشو ضربندی جلوی صورتش نگه داشت..
زانوهاش میلرزید و هر لحظه از سست میشدن اما توسط آلفا محکم نگه داشته شده بود..
نفساش تند و قلبش بالا تر از مغزش میکوبید و بهش ثابت میکرد ' این اونشبه؟'
عقلش رد میکرد و نیم نگاهی حرفشو مینشوند ' این پدره تهیونگه!...آلفا ی من!'
- آ...الفا...
دستاشو از گودی کمرش پایین تر کشید ‌ه باعث شد لباساش از پشت توسط توسط انگشتای بی شرم مرد و از جلو توسط لبهاش پایین کشیده بشه...
با حس کردن تکون های بیش از حد امگا دو طرف روناشو یکدفعه به تخت کوبید و دستاشو روی لگنش محکم قرار داده بود که پین تخت شه.
+ فقط بخاطره اون قلبی که منتظره نگاهته..
- ج.جین..اگر..اگر..
ساعددهاشو از روی صورتش برداشت و دو طرف چهره ی مرد گذاشت و مثل اثر های درون موزه اون رو پایین کشید.
- اگر فردا...توی روزهای هم نبودیم..
+ هستیم!
با لبخند گرم روی لبای سرخش بغض ته گلوش بالا امد و مثل برگای زرد پاییزی میریخت..
سرشو پایین تر کشید و لباشو روی لبای خیسش میلغزوند..
جوری که نفهمید چطور با ملایمت جاشون عوض شد و روی پایین تنه ی آلفا تنها با پلیور نیمه ایی نشسته بود.
+ اگر یه صبح شومی جات دوباره پیشم خالی بشه..
با در اوردن بلوزش وستاشو روی پهلوهاش قرار داد و خودش هم با کمک جفتش شلوارکشو درورد..
دستشو روی شکم الفا گذاشته بود و توان نگاه کردن یا درست نشستن در مقابل اون چشمای بسته رو نداشت.
+ بدون جای منم توی این دنیا خالی میشه..
بدن منقبضش روی تنش سنگینی میکرد و سکوتش وضع رو بدتر..
پسرک پروی غلدر وراج کجا رفته؟!
خنده ی کوتاهی از بین لباش در رفت و ریلکس روی تخت دراز کشید و کف دستشو جلوی امگای دو دل گذاشت..
- پ.پس...
+ یکم تو بغلم بیا پایین..یکم بزار بیشتر حست کنم..
- نه..منظورم..
+ من چشامو برای ادامه ی زندگیم نیاز ندارم..من تورو نیاز دارم!
خم شد و با فشار دستای آلفا روی تنش خیمه زد..
لباشو کناره گوشش حس میکرد که بازدمهای گرمش با انشگتایی که روی روناش میخزیدن یکی شد..
+ فقط تو !
دستاشو دور تنش که هر چند لحظه یکبار میلرزید پیچید و گذاشت تا آخرین لحظه ی ارامشش کناره گوشش بنوازه و اونم از صداش غرق لذت بشه..
با آروم شدن نفسهاش انگشتاش رو ملایم روی حفره ی نبض دارش که با سره دیکش پر شده بود نوازش میکشید..
آروم به خنده افتاد و چند بار با انگشتش بهش ضربه زد که باعث میشد هر دفعه آه نارضایتیش دربیاد.
+ هنوز مونده..
کتفاشو گرفت و از روی خودش بلندش کرد
- آااههه جینننن!!!
+ آالعهه!...فااکک!!..
یکدفعه هلش داد که صدای خودش هم با فرو رفتن یکدفعه توی تنش بی قرارش بلند شد و فقط تنها چیزی که میشنید جیغ بلند شده و تن معلق امگا روی تنش بود.
تنش داغ شده بود و اگر باند نبود همین حالا هم دوباره از ترس چشمای سرخش بی هوا ساکت میشد و میزاشت هر طور که دلش میخواد رفتار کنه ولی حالا..شاید اگر موقعیت دیگه ایی بود قطعا فرار میکرد!!
پایین تنش رو حس نمیکرد فقط میدونست نمیتونه درست تکون بخوره و دستاش ستون بدنش روی شکم الفا شدن..
خودش هم باورش نمیشد گرگش داره به فرومون های بی قرار آلفا جواب میده..فقط همچین هم بد نبود.
+ امگا!..سرتو بگیر بالا عزیزم...
نفهمید چقدر گذشته اما این هنوز گنگ بود که دوباره زیره تنش قرار گرفته و هنوز گرمای تنش رو درون خودش داره..
چونشو آروم بین دو انگشتش گرفت و با گونش چتد قطره ی بی رحم روی گونه هاشو پاک کرد..
+ اینا برای بودن منه؟!...یا برای هر چه زودتر رفتنم؟!..
حدثش از فرومون های خوش بویی که توی اتاق جنگی بین باغ شکوفه های بهارنارنج و کاج درست کرده بود سخت نبود..ولی از زبونش یه چیز دیگه بود.
دستاشو دور گردنش انداخت و بوسه ی سختی گرفتنشون که باعث شد با پایین اومدن ادامه ی دیکش درونش سر بخوره..
- ااو..ممم!!
+ آ..اعهه!
یکی از دستاشو روی رونش گذاشت و محکم به تخت چسبوندش تا حای بیشتری برایی خودش باز شه و آروم توی تنش تکون میخورد و ضربات کوتاه و بلند میزد..
دستاشو زیره گودی کمرش که از تخت فاصله گرفته بود پیچیده بود و روی تنش رو غلاف میکرد جوری که فقط صداهای خیس برخورد تنشون بلند شده بود و هر موجود زنده ایی برای اون ناله ها جون میداد..
جوری که زوزه های امگا بین عرشای الفا جا خوش کرده بود و مینواخت مکمل اون قلب نیمه جون بود..
همونی که با بوسه های هم ترمیمش میکردن و با یکی شدن اثباتش!
اثبات کلید گم شده ی خونه ایی که خیلی وقته هیچ کس بهش سر نزده اما حالا اون خونه قرار نیست سوت و کور بمونه..
+ م.منو..ععاهه..منو توی..خ.خودت...خفه میکنی!
از پشت چشم نگاهی به چشمای مخفی آلفا انداخت و با چنگ زدن به بازوش تنشو جلو کشید نگاه تاریکشو بین گردنش مخفی کرد..
اون لبایی که با بی شرمی براش ناله میکرد  تنشو میسوزوندن اما خب فقط بدتر شد..
- آ..ااهه...ج..جین..!!
پوزخندشو روی پوست حساس ترقوه اس حس میکرد!
پوزخندی که با ریتم گرفتن و خیز گرفتن آلفا یکی شد!
با ستون کردن دستاش دو طرف سرش چونشو چنگ زد و با مکیدن لبای خیس شدش بیرحمانه شروع به بوسیدن کرد و همزمان تنشو مورد هدف قرار داده بود..
- ا..اوومم!!..آ..ععار..روم!!
در اون لحظه که چندین دقیقه قبلش درون جنهم سیر میکرد اما حالا همه چیز خیلی ستاره باران جلوع میکرد.
همه جا لحظه ایی ساکت شد و ناله ی بلند جین تن ضعیف شده ی جفتش رو به لرزه انداخت!
.
.
.


اسمات بد سنگین بود ؛)))

وسط امتحانا و با دینی اومدم آپ کردم ؛)
ووت موخوام.

[ MY MISTAKE ]Where stories live. Discover now