اینم سورپرایز من برای سال نو
یه مالتی شات... امیدوارم دوستش داشته باشید
پیشاپیش سال نو مبارک
(｡♡‿♡｡)(｡♡‿♡｡)(｡♡‿♡｡)
گوشیش رو برداشت و عکسی که اخیرا ادیت کرده بود رو گذاشت. دو پسر، یکی بلند و یکی کوتاه، در حالیکه بهم نگاه میکنن، و توی تاریکی، با یک نور کم. چهره هیچ کدوم توی عکس مشخص نبود، یک نیمرخ تاریک.
پسر کوتاهتر ظریف بود، چیزی که دقیقا خودش دوست داشت. عکس رو توی اینستاگرامش آپلود کرد و کپشن نوشت:"دلم میخواد باهاش ولاگ درست کنم ولی دوست نداره. اون حتی دوست نداره وقتی یواشکی ازش عکس میگیرم. ولی من دوست دارم همه جا باهاش باشم. شاید اگر معروف نبودم، خیلی راحت، توی خیابون دستهای همدیگه رو میگرفتیم و قدم میزدیم. درست مثل یه کاپل واقعی. ولی ما نمیتونیم عادی باشیم و گاهی سر همین دلم میخواد همه چیز رو کنار بذارم و فقط با اون باشم. اون برای من، معنای زندگیمه ولی با من اذیت میشه. من دلم میخواد خوشحالیش رو ببینم. لبخندهاش، هر روز داره کمتر میشه. شاید دارم شکنجه ش میدم! خوشحالم که اینستاگرام نداره تا من رو چک کنه، و میتونم راحت حرفهام رو اینجا بزنم."
و بعد دکمه پست رو زد. وقتی عکس و کپشن توی صفحه اصلی اینستا دیده شد، نیشخندی زد و گوشیش رو قفل کرد و روی میز گذاشت. باید کم کم از این دروغ، بیرون میومد. با یه حالت دراماتیک. اون به هر حال نویسنده داستانهای عاشقانه بود!
کمی که گذشت، مجددا گوشیش رو برداشت و وارد اینستاگرام شد. کامنتهای زیادی که براش اومده بود رو خوند:"اوپا، مطمئن باش اون هم با تو خوشحاله. پس خوشحال باش."
و در جواب نوشت:"منم امیدوارم."
-:"چانیول، تو خیلی جرات داشتی که کام اوت کردی. اون مثل تو شجاع نیست. بهش زمان بده."
-:"من فقط میخواستم دنیا از عشقم مطلع باشن. من بدون اون اصلا شجاع نیستم."
-:"یعنی میخوای باهاش بهم بزنی؟"
-:"نمیدونم. من فقط میخوام باهاش خوشحال باشم."
-:"چرا باهاش حرف نمیزنی؟ شاید اون از مسئله ای ناراحته."
-:"اون باهام حرف نمیزنه. فقط میگه همه چی خوبه."
-:"امیدوارم باهاش بهم بزنی. از گی ها متنفرم."
-:"منم از هموفوبیکا متنفرم."
-:"اگر باهاش بهم زدی، آدرسش رو بهم میدی؟ حس میکنم ندیده روش کراش زدم."
-:"واقعا فکر میکنی همچین چیزی ممکنه؟ اینکه شماره یا آدرس عشقم رو به کسی بدم؟! متاسفم من حتی اگر کنارش نباشم، به حریم خصوصیش احترام میذارم. در ضمن، من یکم مستبد هم هستم."
YOU ARE READING
Big Fat Lier (Completed)
Fanfictionمن آدم معروفی نبودم ... ولی همیشه جای خالی کسی رو حس میکردم که وجود نداشت. حسی شبیه زنجیر شدن و معلق بودن ... از یه جایی به بعد، توی زندگی من، دروغ یه نقش اساسی بازی کرد. دروغهایی که حتی نمیدونستم چرا باید بگم. Couple: Chanbaek Genre: slice of life...
