Part 2

242 85 123
                                    

با باز شدن در قنادیش، لبخندی زد و کیک رو توی یخچال گذاشت و گفت:"خوش اومدید!"

دو دختری که داخل شده بودن رو تا به حال ندیده بود. اون دو نفر با اخم به همه جا نگاه میکردن و انرژی منفی زیادی بهش میدادن. عادت نداشت کسی با اخم وارد مغازه ش بشه. یکی از دخترها، به پهلوی دوستش زد و به بکهیون اشاره کرد و آروم و زیر لب چیزی گفت. بکهیون سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه و گفت:"همه شیرینی ها و کیک ها، برای امروز صبح هستن."

دو دختر زورکی سر تکون دادن و جلو اومدن و به یخچال نگاه کردن. بکهیون حس میکرد شدیدا معذب شده و ضربان قلبش بالا رفته. یه جوری حس ترس و خطر میکرد. دستش رو زیر میز برد که اگر دو دختر نیتی سوء داشته باشن، سریع آژیر خطر رو بزنه. یکی از دخترها با اخم و چشمهای ریز شده گفت:"این کیک رو میخوام."

بکهیون با لبخند زورکیش، سر تکون داد و از یخچال، کیک رو درآورد و روی کانتر گذاشت تا توی جعبه مخصوص بذاره. وقتی جعبه رو روی میز گذاشت، با حس صدای چلیک عکس، سرش رو بالا آورد و گفت:"ببخشید؟"

دختر سریع گوشیش رو پایین آورد و گفت:"داشتم از کیک عکس میگرفتم."

بکهیون به دوربینی اشاره کرد و گفت:"با چک کردن دوربین، میتونم صفحه روی گوشیتون رو هم ببینم. پس لطفا اگر از من عکس گرفتید، پاکش کنید."

دختر پوفی کشید و گالریش رو باز کرد و سمت بکهیون گرفت و عکسش رو پاک کرد و گفت:"حال پارک چانیول چطوره؟"

بکهیون در حالیکه کیک رو توی جعبه میذاشت گفت:"پارک چانیول؟"

دختر دیگه پوزخندی زد و گفت:"نگو که نمیشناسیش!"

بکهیون بهشون نگاه کرد و گفت:"نه. من شخصی به اسم پارک چانیول نمیشناسم. چرا باید بشناسم؟"

-:"اون یکی از بزرگترین نویسنده های کره است و از طرفی یه یوتیوبر و اینفلوئنسره. مگه میشه کسی اون رو نشناسه؟"

بکهیون لبخند زورکی زد و گفت:"اگر توی فیلد شیرینی پزی فعال بود و نمیشناختمش عجیب بود. من وقت برای چک کردن یوتیوب و اینستاگرام خارج از فیلد کاریم رو ندارم. پس متاسفم که نمیشناسمش."

-:"اون خاله روی انگشتت؟"

بکهیون به انگشتش نگاه کرد و گفت:"آره."

-:"چطور میتونی روی انگشتت خال داشته باشی و بعد بگی چانیول رو نمیشناسی؟"

بکهیون کم کم داشت کلافه میشد. جدی گفت:"من پارک چانیول رو نمیشناسم و حتی قبلا اسمش رو هم نشنیدم. اینکه خال انگشت من چه ربطی به شناختن اون داره رو هم درک نمیکنم. ولی لطفا اگر قصد خرید ندارید، بفرمایید بیرون."

دختر عصبی کیک رو از روی میز پرت کرد و گفت:"تو اون رو اذیت کردی. اون دیشب بخاطر تو گریه کرده و بعد میگی نمیشناسیش. توی عوضی حرومزاده!"

Big Fat Lier (Completed)Where stories live. Discover now