روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. تمام بدنش درد میکرد و صورت و گردنش بخاطر خراش های زیاد، میسوخت. حس میکرد نصف موهای سرش کنده شده و کف سرش گزگز میکرد.
با درد، دستش رو بالا آورد و گوشیش رو برداشت. باید حداقل میفهمید اون پارک چانیول عوضی کی هست که اینا بخاطرش کتکش زدن.
اسمش رو جستجو کرد و وارد پیجش شد. باورش نمیشد ... اون عکسها، عکسهای خودش بودن. امکان نداشت حداقل دستهای خودش رو نشناسه.
یکی از عکسها رو باز کرد و بهش خیره شد. اون پسر، پارک چانیول، یه عوضی به تمام معنا بود. اون از عکسهاش سواستفاده کرده بود هرچند اگر ادیت هم شده بود ولی اون عکسها، مشخصا بکهیون بودن.
اون یه ادیتور حرفه ای بود که عکسهای بک هیون رو به نفع خودش کرده بود و بکهیون ندیده، از اون پسر متنفر شد. چطور یه نفر میتونست انقدر راحت، از عکسهای کسی سواستفاده کنه و راحت زندگی کنه. اون فقط یه عوضی بود. بکهیون مطمئنا ازش شکایت میکرد. وکیلش قرار بود دو ساعت دیگه بیاد و بکهیون باید مطمئن میشد که حساب همه اونها رو میرسه.(~‾▿‾)~(~‾▿‾)~(~‾▿‾)~(~‾▿‾)~
تازه از خواب بیدار شده بود ولی تک تک لحظات خوابش رو به یاد داشت. دوباره اون رو دیده بود، کسی که باعث میشد ضربان قلبش بره بالا و تنگی نفس بگیره.
اون با فاصله کمی ازش ایستاده بود و بهش لبخند زده بود. بکهیون ازش پرسیده بود اون کیه و اون فقط گفته بود منتظرم باش، من پیدات میکنم.
و بعد ناپدید شده بود. بکهیون ازش متنفر بود. اون هر بار، با دیدنش دچار احساسات ضد و نقیضی میشد. یکی بهش گفته بود، اون هم روح توئه و در کنار همروح بودن، twin flame هم هست ... ولی بکهیون به این خرافات باور نداشت. با این حال همیشه با دیدن خوابها، قلبش میلرزید و منتظر بود که در باز بشه و اون پسر بیاد.
هم عاشقش بود و هم متنفر. حس میکرد چون سالهاست توی خوابهاش هست ولی وجود نداره، فقط بازیچه اون شده و از طرفی، قلبش و وجودش اون رو میطلبید.
دوست داشت چشمش رو ببنده و باز کنه و اون پسر جلوش ظاهر شه.
با خستگی، چشمش رو بست و با صدای باز شدن و بسته شدن در، چشمش رو، به امید دیدن وکیلش، باز کرد. ولی با پسری مواجه شد که ماسک و کلاه کپش، به شدت توی چشم بود.
آروم پرسید:«تو کی هستی؟ کی بهت اجازه داده بیای اینجا ؟»
چانیول با دیدن پسر و شنیدن صداش، حس میکرد قلبش دیگه نمیزنه. آب دهنش خشک شده بود و نمیتونست حرکت کنه. چطور میتونست پسر رویاهاش رو روی تخت ببینه اونم در حالیکه تمام بدنش زخم بود.
با شنیدن مجدد صدای بکهیون به خودش اومد:«پرسیدم تو کی هستی؟ نکنه یه فن بویی ؟»
چانیول سریع ماسک و کلاهش رو درآورد و گفت:«من پارک چانیولم.»
بکهیون ناباورانه خندید و گفت:«اوه، پس تو کسی هستی که باعث شدی چند تا وحشی به من حمله کنن. اونم چرا؟ چون عکسهای من رو ادیت کردی و بعنوان دوست پسرت، پست کردی.»
چانیول آروم گفت:«فکر کنم دچار سوءتفاهم شدید. من از عکس شما سواستفاده نکردم. من عکس دوست پسر خودم رو ...»
بکهیون عصبانی گفت:«دادگاه همه اینها رو ثابت میکنه آقای پارک. من عکس های خودم رو میشناسم. ادیت تمیزی بود ولی متاسفانه من فن شما نیستم که دروغ هاتون رو باور کنم.»
چانیول سمتش رفت و گفت:«من متاسفم که فن هام بهت آسیب رسوندن. من همچین چیزی نمیخواستم. حتی نمیدونم چرا همچین فکری کردن.»
بکهیون نیشخندی زد و گفت:«تاسف تو به چه درد من میخوره؟ باهاش میتونم به امروز صبح برگردم؟ الان چند ساعته پیام های تهدید آمیز میگیرم و کلی آدم بهم فحش دادن. الان به تاسف تو احتیاجی ندارم. به محض اومدن وکیلم، از تو و اون وحوش، شکایت میکنم و کوتاه هم نمیام.»
چانیول آب دهنش رو قورت داد و گفت:«من به فنهام توضیح میدم که تو دوست پسر سابق من نیستی.»
-:«و اونها باور میکنن؟ اونا بیشتر ازم متنفر میشن.»
چانیول سرش رو پایین انداخت و بکهیون گفت:«بهتره بری. من هیچ توافقی باهات نمیکنم.»
چانیول سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد. بکهیون حس کرد نفسش گرفت. اون نگاه براش آشنا بود. عصبی گفت:«برو بیرون. وگرنه مجبور میشم زنگ بزنم حراست.»
چانیول سر تکون داد و گفت:«متاسفم باعث اذیتت شدم.»
و تعظیم کرد و از اتاق بیرون رفت. دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت:«اون خودشه... و حالا چطور میتونم بگم من عاشقش شدم؟»
باید گندش رو جمع میکرد و هیچ نظری نداشت چطوری میتونه.
(^∇^)ノ♪(^∇^)ノ♪(^∇^)ノ♪
خوشگلا، عیدتون مباااارررکککک
این آخرین آپ من توی سال ۱۴۰۲ هست
برای تک تکتون بهترین ها رو آرزو میکنم
بیاید سال بعدی، بیشتر به هم عشق بورزیم.
YOU ARE READING
Big Fat Lier (Completed)
Fanfictionمن آدم معروفی نبودم ... ولی همیشه جای خالی کسی رو حس میکردم که وجود نداشت. حسی شبیه زنجیر شدن و معلق بودن ... از یه جایی به بعد، توی زندگی من، دروغ یه نقش اساسی بازی کرد. دروغهایی که حتی نمیدونستم چرا باید بگم. Couple: Chanbaek Genre: slice of life...