Part 8

273 87 102
                                    

کیک رو توی یخچال گذاشت و با لبخند بهش نگاه کرد. حدود دو ماه بود که با چانیول آشنا شده بود و از طرفی، به تازگی رابطشون رو با شروط بینهایتی، علنی کرده بودن.

مثلا اینکه، هیچ کدوم از فن های چانیول، حق ورود به قنادی بکهیون رو نداشتن. اگر کسی میومد و از بکهیون، راجب رابطشون میپرسید، چانیول تنبیه میشد.

یا اینکه اگر چانیول دروغ می‌گفت، تا یک هفته حق دیدار بکهیون رو نداشت و تا دو هفته حق بوسیدنش رو نداشت.

و حتی، اگر بدون اجازه عکسی از رابطشون رو میذاشت، باید یکساعت روی زمین زانو میزد و دستش رو بالا می‌گرفت.

در کل همه چیز خوب بود. چانیول بی نهایت عاشقش بود و کافی بود بکهیون چیزی بگه و انجامش بده و بکهیون از همون لحظه اول، فهمیده بود چانیول گمشده تو خوابشه ولی دلیلی نداشت که بخواد بهش بگه.

بکهیون عاشق چانیول بود و خیلی وقتا تو تنبیهاتی که میکرد، خودش بیشتر اذیت میشد. مخصوصا وقتایی که چانیول دروغ می‌گفت ... و خب، بکهیون برای اون شرایط هم، تدابیری اندیشید. مثل بستن چشم بند به چانیول که نتونه ببینه و خب، بعدش بکهیون میدیدش، میبوسیدش و می‌رفت.

با ورود حدود ۵ نفر به قنادی کوچکش، لبخندی زد و گفت:«خوش اومدید.»

دخترا با ذوق بهش نگاه میکردن و بال بال زدنهاشون رو میدید. به زور گفت:«چطوری میتونم کمکتون کنم؟»

یکی از دخترها گفت:«شما بکهیونید؟ دوست پسر چانیول اوپا؟»

بکهیون اخم ریزی کرد و دختر گفت:«کل قنادی های سئول رو گشتیم تا بتونیم پیدات کنیم. اوپاااا ما شما رو حمایت میکنیم.»

و هر ۵ دختر با ذوق، ریز دست زدن. بکهیون معذب لبخند زد و گفت:«ممنونم.»

دختر دیگه گفت:«میتونیم همه کیکهاتون رو بخریم؟ اینطوری عشقمون رو بهتون نشون میدیم.»

بکهیون معذب گفت:«لازم به اینکار نیست.»

-:«مگه میشه؟ امروز چانیول اوپا گفت کاش زودتر کیکهای بکهیون فروش بره و برگرده خونه.»

بکهیون متعجب نگاهشون کرد و دختر دیگه گفت:«استوریش رو ندیدید؟»

بکهیون لبخند زورکی زد و گفت:«از صبح نرفتم اینستاگرام.»

-:«اون عاشقتونه. پس ما همه کیکها رو می‌خریم تا شما برید خونه.»

و کارتش رو سمت بکهیون گرفت. بکهیون لبخندی زد و گفت:«امروز کلا سه تا کیک درست کردم. براتون میذارم توی جعبه.»

و سمت یخچال رفت و سه کیکی که توی یخچال بود رو درآورد و روی میز گذاشت و بعد توی جعبه گذاشت و گفت:«این هدیه من به شما.»

-:«نه. نمیشه. ما باید حساب کنیم.»

تا بکهیون خواست چیزی بگه هر ۵ دختر گفتن:«اوپا.»

Big Fat Lier (Completed)Where stories live. Discover now