My boy of sky💙💫

53 11 0
                                    

قدم هاش رو سریع تر برداشت.
بسته خوردنی رو محکم تو دستش فشرد تا نیفتد.
خوراکی مورد علاقه ی او که ازش درخواست کرده بود، برایش بخرد.
_
برف نم نم روی زمین می‌آمد و خورشید،چهره ی درخشانش رو کم کم از دید آسمان پنهان میکرد.
سوز سرد ملایم می آمد ولی با این حال بازم سردش شده بود.
نگران بود.
هنوز نیومده بود.
"_نکنه بلایی سرش اومده؟"
مدام این جمله در ذهنش تکرار می‌شد و ذهنش آشفته تر و قلبش بی قرار تر میشد.
با صدای یک نفر،سرش رو برگردوند اما کسی رو ندید که..
دستی روی شونش احساس کرد.
زیر دلش خالی شد.
سریع برگشت تا مشتی توی صورت مرد غریبه بزنه، که با دیدن تهیونگ مشتشو پایین آورد.
"_تهیونگا!"
اروم بسته رو سمت جیمین گرفت.
انگشت هایش از سرما قرمز شده بودند و این قلب پسر کوچک تر رو به درد می‌آورد.
"_ترسوندیم"
"_منو ببخش جیمینا!"
و بسته رو نزدیک تر اورد.
"_خریدمش،بیسکویت های مورد علاقت"
لبخند قاب صورتش شد.
" بیسکویت مورد علاقم رو خریده، اونم برای من:)"
با صدایی که ذهنش گفت،قلبش محکم تر کوبید و لپ های برآمده اش صورتی رنگ شدن.
به لبای آلبالویی رنگش نگاه کرد.
حس خواستن اون لب های خوردنی باعث شد لب زیرینش رو گاز بگیره.
چه اشکالی داشت که اون ها رو میبوسید؟
به نظرش این بهترین زمان برای اعتراف بود.
درسته...
جیمین 4 ساله عاشق اون پسرک جذاب بود، اما نمیتونست اعتراف کنه.
چون او بیش از حد پولدار و البته جذاب ولی خودش
فقط میتونست با پولش شکم خودش رو سیر کنه و البته کمک های برادرش هم کم نبود و به او خیلی کمک کرده بود.
این لباس های گرمی که تنش بودن، هدیه های تهیونگ بوده.
دستانش را روی شال گردن تهیونگ قرار داشت.
تهیونگ با نگاه نافذش نگاهش کرد.
این پسر خیلی سکسی بود.
گردنشو نزدیک صورتش کرد و لبای پفکیش رو روی لبای قرمز تهیونگ قرار داد.
جرقه ای از بدنش رد شد.
چشماشو بست.
با چشمای باز به چشم های بسته جیمین نگاه کرد.
قلبش بی وقفه می‌کوبید و این اصلا خوب نبود.
پس اون پسر چی میشد؟
پسری که الان منتظر آمدنش بود.
البته پسری که مجبور به رابطه اجباری اش کرده بود.
مدتی بعد لب هاش رو برداشت و با صدای لرزون گفت:
"_دوستت دارم تهیونگا، از همون اول که دیدمت عاشقت شدم"
لب زیریش رو گزید.
نه،نمیتونست این کارو کنه.
اما مجبور بود،فقط بخاطر خودش.
"_منو ببخش جیمینا ولی من عاشق یکی دیگه ام که الان توی خونه منتظرمه"
بسته رو به دست جیمین داد.
با چشمای اشکی جیمین قلبش تیکه تیکه شد.
چه بلایی سرش اومده بود؟
اون که عاشق جونگ کوکیش بود پس چیشد؟
البته عشق رهگذر:)
"_م-من دیگه باید برم، بعدا میبینمت جیمینی."
خواست حرکت کنه که گوشه پالتوش کشیده شد.
جیمین با بغضی که مثل سنگ تو گلوش گیره کرده بود،لب زد:
"_کیه؟"
"_ها؟"
چشماشو بست که اشکاش جاری شد، و تهیونگ برای دومین بار به خودش لعنت فرستاد.
"_اسمش چیه؟"
چشماشو محکم بست.
"_خواهش میکنم تهیونگا"
"_جونگ کوک"
با شنیدن اسم برادرش یخ زد.
برادری که می دونست این پسر رو عاشقانه میپرسته.
با به یاد آوردن قولش چنگی به قفسه سینش زد.
_
"_جونگ کوکی چیکار کنم؟"
جیمین همینطور که پاهاشو بغل کرد پرسید.
جونگ کوک بالا سرش اومد و برادر کوچک ترشو به بغل گرفت.
"_اونم عاشقت میشه."
"_چطور؟"
همینطور به با آستینش اشکاش رو پاک میکرد،پرسید.
جونگ کوک لبخندی زد و موهای جیمین رو نوازش کرد.
"_مگه میشه کسی عاشق پسر کوچولوم نشه؟!"
جیمین لبخند محوی زد و جونگ کوک رو بغل کرد.
"_ازت ممنونم هیونگی"
"_کیوت کوچولو"
جیمین همینطور که حلقه دستاشو محکم، لب زد:
"_هیونگ؟"
"_جانم"
"_قول میدی هیچوقت عاشق تهیونگی نشی؟"
جونگ کوک جوابی نداد.
جونگ کوک با تهیونگ همکلاس بودن و روزی که تهیونگ پا به خونه جونگ کوک میذاره با جیمین دوست میشه و میشن بهترین دوست های هم اما جونگ کوک عاشق تهیونگ میشه و تهیونگ هم......
جیمین رو از بغلش در اورد.
"_چی؟"
"_قول میدی اونو مال خودت نکنی؟"
نمیدونست چی بگه.پس فقط سرشو تکون داد.
جیمین محکم تر بغلش کرد.
"_دوستت دارم هیونگ"
اروم لب زد:
"_متاسفم جیمینا"
____
چنگ محکمی به قفسه سینش زد.
تهیونگ پشتش رو به جیمین کرد،تا متوجه اشکاش نشه.
و از اون جا دور شد.
جیمین روی زمین افتاد، هق هق هاش کل پارک رو پر کرده بود.
به برف های زمین چنگ زد.
__
(11:23 p.m)
دستشو توی تارهای نرم مشکی پسرکش فرو برد.
جونگ کوک محکم تر بغلش کرد.
بهش لبخندی زد،اما..
قلبش درد میکرد.
مدام صورت اشکی جیمین جلو چشمش بود.
اروم بینیش رو توی موهای جونگ کوک برد.
جونگ کوک لبخند زد و چشماش رو بست.
سرشو در اورد و به جونگکوک نگاه کرد.
شاید اگه باهاش عشق بازی می‌کرد،میتونست فراموشش کنه...
جونگ کوک به صورت آشفته تهیونگ نگاه کرد.
دستشو نزدیک صورتش برد و گونه ش رو نوازش کرد.
"_حالت خوبه ته ته؟"
با کلمه ته ته لباشو محکم رو لبای جونگ کوک گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
اونم از خدا خواسته دستاش رو دور گردن تهیونگش حلقه کرد و روش افتاد.
همینطور که لباشو گاز می گرفت و میخورد.
دستشو از زیر پیرهن بنفش جونگ کوک رد کرد و دستشو به سمت نیپل هاش برد و مشکونی گرفت.
جونگ کوک ناله کرد.
لباشو برداشت و خواست سمت گردنش بره که صدای جیمین توی ذهنش پخش شد.
"_دوستت دارم تهیونگا،از همون اول که دیدمت عاشقت شدم"
جونگ کوک رو هل داد.
محکم روی تخت پرت شد.
با لبای قرمز و همینطور نفس نفس میزد،پرسید:
"_اخخخخ دیونه شدی؟"
دستشو توی موهای مشکیش فرو برد و چنگشون زد.
موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد.
از جاش بلند شد.
جونگ کوک محکم بازوش رو گرفت.
"_چته تهیونگ؟چرا انقدر آشفته ای؟"
تهیونگ چشماشو محکم بست و نفسشو اروم بیرون داد.
"_یکم حالم بده جونگ کوک.درکم کن عزیزم"
جونگ کوک سرشو تکون داد.
به طرف پایین رفت و موبایلش رو برداشت.
"Miss,Park"
جواب داد و روی گوشش قرار داد.
صدای نگران خانم پارک توی گوشش پیچید.
"_تهیونگ پسرم"
دلشوره بدی توی دلش افتاد.
با نگرانی پرسید:
"_سلام خانم پارک,حالتون خوبه؟"
"_نه پسرم خوب نیستم، جیمین پیش توعه؟"
با یاد آوری جیمین چنگی به شلوار جینش زد.
"_ن-نه چطور؟"
"_از صبح تا حالا هر چی زنگ میزنم جواب نمیده, نگرانشم"
اروم لب زد:
"_نگران نباشید خانم پارک، خودم پیداش میکنم"
"_ازت ممنونم تهیونگ"
"_خواهش میکنم خانم پارک"
و گوشی رو قط کرد.
سویچش رو برداشت که جونگ کوک همینطور که سمت تهیونگ می آمد، پرسید:
"_کجا میری؟"
"_دنبال جیمین"
با اسم جیمین نفسشو با حرص بیرون داد.
"_باشه مراقب خودت باش"
"_خداحافظ"
کاپشنش رو تنش کرد و از خونه بیرون زد.
جونگکوک به رفتنش نگاه کرد.
قطره اشکی از چشماش پایین اومد.
شیشه های روی میز رو پرت کرد.
داد بلندی کشید..
"_لعنت بهت جیمینننننن"
و پالتوش رو برداشت و بیرون زد.
___
سوار ماشین شد و ماشین رو روشن کرد که گوشیش زنگ خورد، جواب داد:
"_الوو"
"_خفه شو کیم تهیونگگگگگگ"
با صدای داد یونگی، گوشی رو فاصله داد.
"_اروم باش هیونگ، چی شده؟"
"_عوضیییی لعنت بهتتت"
"_چیشدهههه؟"
متقابلا داد کشید:
"_فاکر عوضی، جیمین داره خودکشی میکنهههه"
یک لحظه ضربان قلبش رو حس نکرد.
چی؟
خودکشی؟
پسرکش داشت خودکشی میکرد، بخاطر خودش:)
"_الو کیم تهیونگ بهتره تا چند دقیقه اینجا باشی"
"_لوکیشن بده هیونگگگگ"
"_بوق بوق بوق"
گوشی رو قط کرد و پرتش کرد.
مشت هاش رو روی فرمون کوبید.
"_لعنتی لعنتی لعنت به منننن"
پاشو روی گاز گذاشت.
"_طاقت بیار جیمین، طاقت بیار عشق کوچولوی من"
تهیونگ موقعی که با جیمین آشنا میشه، عاشقش میشه اما با تهدید های جونگ کوک مجبور میشه انقدر با عشق کوچولوش سرد بشه.
اشک جلوی دیدش رو می‌گرفت.
"_لعنتیا برید کناررر"
بعد از 10min به مقصد رسید.
از ماشین پیاده شد.
ساختمان نیمه کاره رو دید.
مردم جلوی ساختمان جمع شده بودند.
پلیس و اورژانس ایستاده بود.
سمت یونگی حرکت کرد.
"_هیونگگگگ"
یونگی با صدای تهیونگ برگشت، به سمتش حرکت کرد و محکم توی صورتش کوبید.
روی زمین افتاد.
"_عوضییی کثافتتتت"
خواست بهش حمله کنه که جیهوپ محکم بغلش کرد.
"_اروم باش عزیزم"
تهیونگ بلند شد، سمت یونگی رفت.
"_متاسفم هیونگ درستش میکنم"
اشک از چشماش ریخت.
یونگی به قیافه بهم ریخته تهیونگ نگاه کرد.
پسری که جونگ کوک هم نتونست احساس های سرد و یخش رو آب کنه اما
جیمین پسر کوچولویی که قلب و روحش رو دزدید.
یونگی گونه ی قرمز تهیونگ رو نوازش کرد.
"_برو و سالم بیارش!"
"_دوستش دارم هیونگ چطور سالم نیارمش؟!"
یونگی لبخند غمگینی زد.
"_پس منتظر چی هستی؟"
به داخل ساختمان حرکت کرد.
از پله ها سریع بالا رفت.
ساختمان مخروبه ای که امکان ریزش صد درصد بود.
به پشت بوم رفت.
به جیمین که لبه ایستاده بود نگاه کرد.
"_جیمیننننن"
جیمین برگشت و با دیدن او اشک بیشتری ریخت.
"_بلخره اومدی ته ته"
با صورت اشک آلود جیمین، قلبش به درد اومد.
"_بیا پایین قول میدم بهت توضیح بدم"
"_تو هیچوقت منو درک نمیکنی!"
لعنتی نثار خودش کرد.
"_بیا عزیزم توضیح میدم"
جیمین لبخند غمگینی زد.
"_من عزیز تو نیستم! عزیز تو توی خونس"
قدمی برداشت.
"_خواهش میکنم جیمینم"
قدم دیگری برداشت.
"_تو هیچی نمیدونی جیمینا"
"_باشه نمیدونم خب بهم بگوووو"
جیمین بلند گفت و نزدیک تر رفت.
"_من عاشقتم"
"_دروغه!"
"_نیست به جون خودم نیست من دوستت دارم جیمینا"
"_چرا پس ردم کردی؟"
"_متاسفم متاسفم اشتباه کردم"
"_نه نکردی تو جونگ کوک هیونگ رو دوست داری ته ته"
"_خواهش میکنم جیمین"
جیمین با چشمای اشکی به چهره ی نگران تهیونگ نگاه کرد.
"_من رو ببخش ته ته"
و پاهاش رو گذاشت و خواست بیفته.
به سمتش دوید و محکم دستشو گرفت.
"_جیمینننننن"
محکم دستشو گرفت و بلندش کرد و افتاد روش.
دستاشو دور کمر باریک پسرک حلقه کرد و سرشو توی گردنش برد.
همینطور که نشسته بود، تن یخ زده و بیجون پسرک رو محکم تر بغل کرد و هق هق های مردونش رو آزاد کرد.
"_گرفتمت"
"_گرفتمت جیمینم"
جیمین با هق هق تهیونگ سرشو بالا اورد.
"_متاسفم ته ته،منو ببخش"
روی اجزای صورت جیمین بوسه زد و لب های نرمشو به لب گرفت.
جیمین دستشو سمت صورت تهیونگ برد و نوازشش کرد.
با بی قراری و دلتنگی همدیگه رو میبوسیدند.
تهیونگ موهای جیمین رو نوازش کرد و لبشو به دهان گرفت‌.
با احساس سوزن سوزن شدن سینش از جیمین جدا شد و پیشونیش رو عمیق بوسید.
"_دوستت دارم،دوستت دارم همه وجودم"
جیمین محکم تهیونگ رو بغل کرد و اشکاش دوباره شروع به باریدن کرد.
پسرکی که با اشک از دور به جیمین و تهیونگ نگاه کرد.
"_ازت بدم میاد تهیونگا، ولی متاسفم:)"
جونگ کوک زمزمه وار گفت و از انجا دور شد.
همینطور که پایین میرفت به کسی برخورد کرد.
با چشمای اشکی تعظیم کرد.
"_منو ببخش اقا"
"_جونگ کوکی؟"
یونگی با تعجب پرسید.
سرشو بالا اورد.
نه امکان نداره.
خودش بود:)
یونگی بدن جونگ کوک رو به خودش فشرد.
"_جونگ کوکی من"
جیهوپ به سمت یونگی حرکت کرد و با دیدن جونگ کوک ایستاد.
قطره اشکی از چشماش ریخت.
"جونگ کوکی؟"
و اروم از پشت جونگ کوک رو بغل کرد.
جونگ کوک سرشو توی گردن یونگی برد و اشک ریخت.
یونگی و جیهوپ با لبخند بغض داری گفتند:
"_بلخره پیدات کردیم بانی کوچولوی ما"
جونگ کوک اشکاشو اروم پاک کرد و لبخند زد.
____
همینطور که لبه ی ساختمان نشسته بودند، دستاشون توی هم قلاب بود.
جیمین اروم سرشو روی شونه تهیونگ قرار داد:
"_میدونستی من سندروم سلنوفیل دارم؟"
تهیونگ با لبخند گفت.
"_واقعا؟"
"_اوهوم و میدونستی تو ماه منی!"
جیمین لبخند دندونی زد که بوسه ای روی دندون هاش دریافت کرد.
"_منو ببخش که زود تر از این ها عاشقت نشدم"
"_هنوزم دیر نیست!"
و با چشمای ستاره ای به آسمان نگاه کرد.
باد ملایمی پیچید و موهای نقره ای رنگش رو به رقص در اورد.
چشم هایش را از لذت نوازش باد بست.
تهیونگ لبخندی به زیبایی پسرکش زد و لب زد:
"با نگاهت مست ام میکنی.. و با اخمت مستی ام را از سرم می پرانی..این یکم غیر منصفانه نیست پسرک آسمان؟.."
به خواب شیرینی دعوت شده بود و با نفس های آرومش، قلب تهیونگ رو نوازش میکرد.
"_ بی نهایت دوستت دارم پسرک اسمان من"
"The end"
♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡¤¤♡
درود قشنگ های من💙🌊
اینم یک وانشات طولانی خدمت شما؛)
اگه بد بود ببخشید
ووت فراموش نشه قشنگ های من💜
نظرتون برای من خیلی ارزشمنده💞

Vimin book🤍✨️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora