Sweet honey🍯

90 9 11
                                    

شیرین عسل
شمع را روشن کرد.
کنار دختر کوچولوش ایستاد.
نگاهی به الفا کرد.لبخند الفا باعث لبخند ملیح روی لباش شد.
تهمین کوچولو دستاش رو به هم کبوند.
"_اخ جون تیت!"
تهیونگ با لفظ بامزه پسرش خندید.
جیمین کمر پسرکش رو گرفت.
"_نمیخوای ارزو کنی قند عسلم؟"
"_میخام!"
تهمین با چشمای درشتش لب زد.
تهیونگ دستش رو توی موهای پسر کوچولوی 5 ساله اش فرو برد.
"_پس منتظر چی هستی پسرم؟!"
تهمین دستاش رو به ام چسبوند و چشماش رو بست.
"_دلم میخواد یه شیلین عشل داسته باشم"
و شمع رو فوت کرد.
جیمین با تعجب به تهمین نگاه کرد.
"_شیرین عسل؟"
"_یعنی نمتونم داسته باسم؟"
تهیونگ بوسه ای روی گونه اش کاشت.
"_البته که میتونی یه شیرین عسل داشته باشی"
و به امگای بارونش چشمک زد.
جیمین با گونه های سرخ موهاش رو پشت گوشش برد.
با گنگی سمت پسرکشون خم شد.
"_دوست داری یه شیرین عسل داشته باشی؟"
"_اوهوم!"
تهمین با چشمای درشت به پاپاش خیره شد.
"_میسه یه خواها برام بیالی؟"
جیمین با فهمیدن منظورش لبخندی زد که چشماش هلال شد.
تهمین با خندید پاپاش خندید.
"_آره؟"
تهیونگ کمر امگا رو گرفت و نزدیک خودش برد.
"_بنظر من فکر خوبیه! مگه نه بارونم؟"
جیمین سرش رو به شونه الفا تکیه داد.
"_اوهوم! منم دلم یه دختر کوچولو میخواد"
"_یه دخمل که اسمش شیلین عشل باشه"
جیمین و تهیونگ خندید.
امگا پسر شکلات فندوقیش را بغل کرد و روی گونه اش بوسه زد.
"_تولدت مبارک قندعسلم!"
تهیونگ نزدیکشون شد و هر دو را توی بغل بزرگ و گرمش جا داد.
روی گونه پسرکش بوسه زد.
"_تولدت مبارک فندق بابا!"
تهمین اپا و پاپاش رو محکم بغل کرد.
"_دوشتتون دالممم"
الفا با لبخند به امگای بارونش نگاه کرد.
جیمین لبخند ملیحی زد و به الفا تکیه داد.
تهیونک با شیطنت نزدیک امگا شد.
"_شب سختی در پیش داریم مگه نه بارونم؟"
جیمین با گونه های سرخ به الفا توپید.
"_آلفاااااا!"
تهیونگ شروع به خندیدن کرد.
The end❣️
♡○♡○♡○♡○♡○♡○♡○♡○♡
صبحونتون شیرین🍭🍭
آپدیت جیمینی رو دیدید ؟
دلم براش قد مورچه شده 🤧🥺
من با دیدن کامنت یکی از ریدر های کیوتم تصمیم گرفتم یه اتک دیگه بهش بزنم🥲😉
ووت فراموش نشه کیوت من💞
نظرتون برام خیلی مهمه❤️

Vimin book🤍✨️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora