part 3

141 18 0
                                    

سخن نویسنده:
بعد از مدت های طولانی، سلام:)
میدونم مدت خیلی زیادی از پارت دوم گذشته و من بخاطر یک سری مشکلات نتونستم دیگه این فیکشن رو ادامه بدم.
ولی الان بعد مدت ها برگشتم تا ادامه‌ی فلش‌بک رو براتون بنویسم و امیدوارم دوسش داشته باشین3>

_____________________

بعد از حدود پنج دقیقه تهیونگ برگشت و روی صندلیش، روبه‌روی جونگکوک نشست و لب زد:
"آم..جونگکوک شی،دوستم بیمارستانه و الان من باید برم پیشش؛ اشکالی نداره ادامه‌ی حرفمون رو یک روز دیگه بزنیم؟"
جونگکوک سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد و جواب داد:
"نه اشکالی نداره؛ راحت باش"
و بعد مکث کوتاهی دوباره لب زد:
"ماشین داری؟"
تهیونگ جواب داد:
"نه؛ با تاکسی اومدم"
جونگکوک با لبخند دلنشینی گفت:
"پس خودم میرسونمت"
تهیونگ که کمی مضطرب بنظر میرسید گفت:
"نه نه نمیخوام براتون زحمت بشه، خودم با تاکسی میرم"
جونگکوک جواب داد:
"برام زحمتی نیست؛ اتفاقا خوشحال میشم که برسونمت"
تهیونگ که انگار راضی شده بود گفت:
"خب...باشه"

____________

بعد از حساب کردن سفارش هاشون از کافه خارج شدن و جونگکوک تهیونگ رو به سمت ماشینش که نزدیک به کافه پارک کرده بود، هدایت کرد.
بعد از باز کردن درِ سمت شاگرد برای تهیونگ، خودش سوار ماشین شد و به سمت بیمارستانی که تهیونگ گفته بود روند.

_______________

بعد از حدود ده دقیقه جونگکوک جلوی بیمارستان توقف کرد و روبه تهیونگ کرد و گفت:
"رسیدیم، مارگاریتا"
تهیونگ که به وضوح گونه هاش رنگ سرخ گرفته بودن، لب زد:
"مم.ممنون جونگکوک شی"
جونگکوک خنده‌ی کوتاهی بخاطر کیوت بودن اون پسر کرد و گفت:
"لازم نیست باهام رسمی صحبت کنی،راحت باش و جونگکوک صدام کن"
تهیونگ با سر، حرف پسر رو تایید کرد و "باشه" ای زیرلب گفت.
ادامه داد:
"بعدا میبینمت....جونگکوک"
جونگکوک با لبخند شیرینش جواب داد:
"امیدوارم"
تهیونگ از ماشین پیاده شد.
وارد بیمارستان شد و راهش رو به سمت اتاق 125 کج کرد؛اتاقی که تنها دوستش داخلش قرار داشت.

__________________

اینم از پارت سوم.
بابت کوتاه بودنش عذر میخوام:)
دوسش داشته باشید و بهش عشق بدید و حتما برام کامنت بذارین3>

flashback | فلش بکDonde viven las historias. Descúbrelo ahora