حالا تقریباً یه ماه بود که جین توی حموم اون زندگی میکرد. شبها کاملاً یادش میرفت جین اونجاست. بیش از یک بار پیش اومده بود که صبح کنار وان بایسته، به جین خیره بشه و به سرامیکهای سردِ زیر پاهاش اهمیت نده.
جین همیشه خودش رو گوله میکرد و کف وان میخوابید و نامجون میتونست حبابهای کوچیکی که به سمت بالا میان رو ببینه. نگاه کردن به تکون خوردن آبششهاش بامزه بود. ترههای موهای تیرهش توی آب شناور میشدن، حالا دیگه مرتب و تمیز بودن چون هر روز شونه میشدن. فرم دستهاش انسانگونه بود؛ اما پرههای شفافی انگشتهاش رو به هم وصل میکردن و تیزترین ناخنهایی رو داشتن که نامجون به عمرش دیده.
زخمهاش خیلی بهتر به نظر میرسیدن، گرچه نامجون حدس میزد بودن توی آب باعث بشه جای هیچ زخمی رو بدنش نمونه. دیگه نمیتونست مثل روزهای اول بدن جین رو ببینه، چون همیشه تیشرت نامجون تنش بود. جین با اون تیشرت قشنگ شده بود؛ گرچه احتمالاً جین توی هر لباسی خوشگل به نظر میرسید.
و هر بار که نامجون فراموش میکرد جین آدم نیست، دمش اونجا بود تا همه چیز رو یادش بیاره. مدام از خودش میپرسید که پولکهای کنده شده دوباره رشد میکنن یا نه.
--
جین هیچوقت از چیزی شکایت نمیکرد، نه حتی یک بار. شکایتی نداشت، نه راجع به غذا، آب و یا سر رفتن حوصلهش توی اون وان کوچیک. گله نمیکرد که دلتنگ اقیانوسه و میخواد برگرده. تنها حالت اعتراضش هیس کشیدن توی وقتهایی که درد داشت بود، همین و بس.نامجون فکر میکرد جین نمیتونه شکایت کنه چون در هرصورت اون زبونش رو نمیفهمه.
البته یه روز نامجون دید جین واضحاً ناراحته و به زخمهای روی دمش خیره شده، جایی که قبلاً پر از پولکهای سرمهای بود. نصف دمش از آب بیرون بود؛ ولی نامجون به اینکه همه جا رو خیس میکرد اهمیت نمیداد. جین داشت دستش رو روی قسمتی از دمش که پولک نداشت میکشید و از درد مینالید چون زخمهای دمش هنوز باز بودن. یه حسی به نامجون میگفت که اون پولکها قرار نیست دوباره رشد کنن و یا روند رشد کردنشون خیلی کنده و همین باعث شده جین اینقدر بخاطر از دست دادنشون ناراحت باشه.
"هی" به محض اینکه جین صدای نامجون رو شنید دمش رو برگردوند توی وان، جداً مگه اون پسر چقدر انعطافپذیر بود؟ انگار که میخواست کاری که داشت انجام میداد رو از نامجون پنهان کنه؛ بعد جین پارچهی تیشرتی که تنش بود رو تا جایی که میتونست پایین کشید و نزدیک بود پارهش کنه. " جین، میدونی که لازم نیست پنهونکاری کنی. "
جین پایین رو نگاه کرد و نامجون به وان نزدیکتر شد. نامجون کنار وان نشست و یکی دستهای جین رو گرفت و توی سکوت بهش نگاه کرد. این اولین باری بود که بدون هیچ دلیلی جین رو لمس میکرد.
أنت تقرأ
Winter🧜🏻♂️~
أدب الهواةاقیانوس پر از خطره؛ یه شب یه هیولای بزرگ میبینی که اگه زندانیِ آب نبود تو رو زنده نمیذاشت، و یه روز یه پریدریایی که برای دزدیدن قلبت نقشه کشیده. ماجراهای نامجون و مهمونناخوندهش~ TAGS: namjin × romance × fantasy × mermaid au × angst Translator:...