به نظر میومد جین منتظر یه اتفاقه؛ و نامجون هیچ ایدهای نداشت که این بیقراری برای چیه یا حتی چی باعث شده اوضاع بینشون تغییر کنه.
بعد از شب کریسمس، جین برای لمس کردنِ نامجون تعلل به خرج نمیداد؛ و با اینکه نامجون نمیفهمید دلیل اشتیاقش چیه بازم از حس صمیمیت بینشون لذت میبرد. جین بدون هیچ دلیلی شروع به بوسیدنش میکرد؛ و وقتی به وان نزدیک میشد همیشه دست دراز میکرد تا لمسش کنه. کی میتونه عاشق این توجههای ریز و کوچولو نشه؟ بیپروا شدن ناگهانی جین اذیتش نمیکرد، فقط غیرمنتظره بود. نامجون حس میکرد یه چیز مهم رو فراموش کرده.
نامجون هیچوقت توی مواقعی که جین مشتاق لمس کردنش بود، دست رد به سینهش نمیزد؛ بیشتر به خاطر حس صمیمیتی که بینشون بود. اینطور نبود که بیمیل باشه، نامجون به خوبی از احساسات و علاقهی خودش باخبر بود؛ ولی هیچوقت پیشقدم نمیشد چون مطمئن نبود که جین رابطهشون رو کاملا درک کنه.
گذشته از تمام اینها، واقعا به نظر میرسید جین منتظره نامجون یه کاری بکنه؛ چون مدام با اخم به مرد خیره میشد و جوری دمش رو تکون میداد که واضحاً نشانهی بیصبری بود. نامجون نمیدونست باید از جین بپرسه مشکل چیه یا نه؛ شاید اون پری میتونست یه جواب قابلفهم تحویلش بده.
یه روز صبح، جین زیر جریان آبی که از دوش میومد چمباتمه زده بود، در حالی که نامجون داشت وان رو تمیز میکرد. بالاخره حوصلهی پسر سر رفت؛ دست دراز کرد، کمر نامجون رو چسبید و نزاشت به کارش ادامه بده. این کار بینشون عادی شده بود و جین همیشه با نهایت احتیاط به نامجون دست میزد؛ اما اون روز صبح شاید زاویهی دستش اشتباه بود یا خیلی محکم کمرش رو گرفت، هر چی که بود از سر قصد نبود. وقتی ناخنهای جین وارد پوستش شدن، نامجون تازه تونست دردش رو حس کنه و چند قطره خون روی پهلوش ببینه.
جین به سرعت دستش رو عقب کشید؛ انگار این پوست خودش بود که سوخت. وقتی جای زخمی که ناخنهاش روی پهلوی نامجون به جا گذاشته بودن رو دید، با غم ناله کرد. انقدر سریع شروع به گریه کرد که نامجون فرصت نکرد چیزی بگه؛ تمام بدنش میلرزید و گولههای درشت اشک، در کنار آبی که از دوش میومد، از چشمهای بزرگ و مظلومش پایین میچکیدن. نامجون مطمئن بود تا به حال صحنهای غمگینتر از گریهکردن جین ندیده.
زخمها خیلی کوچیک بودن و بعدها حتی اثری ازشون باقی نمیموند؛ اما باز هم آروم کردن جین خیلی زمان برد. نامجون تلاش میکرد متقاعدش کنه که هیچ مشکلی نیست، "هیش... من خوبم، میبینی؟ همه چی خوبه، میدونم از قصد اونکارو نکردی..."
با این حال، جین برای دو روز تمام بهش دست نمیزد.
--
بعد از اون حادثه، جین محتاط بودن رو از سر گرفت؛ اما نامجون متوجه بود که همچنان منتظر یه اتفاقه. سعی کرد ازش بپرسه قضیه چیه، و جوابی که گرفت جینی بود که با خجالت به جفتشون اشاره میکرد. نامجون خیلی به جوابش فکر کرد، سعی میکرد منظور جین رو بفهمه؛ اما مطمئن نبود حتی دلش بخواد جوابش رو پیدا کنه.
ESTÁS LEYENDO
Winter🧜🏻♂️~
Fanficاقیانوس پر از خطره؛ یه شب یه هیولای بزرگ میبینی که اگه زندانیِ آب نبود تو رو زنده نمیذاشت، و یه روز یه پریدریایی که برای دزدیدن قلبت نقشه کشیده. ماجراهای نامجون و مهمونناخوندهش~ TAGS: namjin × romance × fantasy × mermaid au × angst Translator:...