"13"

234 37 4
                                    

سرعت رشد توله گرگ‌ها سریعتر از حالت عادی هست.  امگاورس و این چیزا دیگه ◠‿◠
--------------------

۳۸ روز از تولد جیمین کوچولو میگذشت. امگای کوچک نوزاد آرومی بود و بعضی شب ها که شکم کوچولوش گشنه میشد، با گریه درخواست شیر میکرد.

جین روی مبل نشسته بود و توله کوچولو تازه شیر خورده بود و همونجا روی سینه‌اش خوابیده بود. نامجون مدام غرغر میکرد و با لحن کودکانه از پسرش درخواست میکرد بیدار بمونه و نخوابه. اما جیمین کوچولو خواب عزیزش رو به پاپا-ش ترجیح میداد!

نولا روزهای اول با حسادت به عضو جدید خونه که جاشو گرفته بود نگاه میکرد اما بعد با بو کشیدنش فهمید توپ توی شکم صاحبش حالا اومده بیرون! پس باهاش دوست شد و نقشه چنگ انداختنش کنسل شد.

چشم‌های سوکجین داشت کم کم روی هم می‌افتاد، آروم پتویی روی خودش و جیمین انداخت، کمی به پایین لیز خورد و بعد دراز کشیدن روی کاناپه چشم‌هاشو بست. قبل از اینکه کامل خوابش ببره نولا زیر پتو خزید و پایین پاهاش لم داد.

وقتی از خواب بیدار شد جیمین بغلش نبود سریع اما با احتیاط بلند شد. به محض اینکه بلند شد نامجون رو دید که جیمین رو بغل گرفته و داره تکونش میده. "سلام جینی. به آپا سلام کن." بعد دست چپ جیمین رو اروم تکون داد و با صدای نازک شده‌ای گفت،"سلام آپا." سوکجین بلند خندید. جیمین با تعجب دست‌هاشو روی سینه پدرش گذاشت و خودش رو عقب کشید تا بتونه واضح صورت پاپاش رو ببینه. با گیجی به پدرش زل زد.

نامجون با دیدن نگاه خیره پسرش بلند خندید و زیر گردنش رو محکم بوسید. جیمین نابلدانه لب‌هاش شبیه حلال ماه‌زیبا شد. "کی رسیدی؟" دستی به چشم‌هاش کشید و بدنش رو کش داد. "نیم ساعتی میشه. این آقا کوچولو هم تازه ۱۰ دقیقه‌است بیدار شده." دوباره جیمین رو تکون داد و زیر گردنش رو بوسید. سوکجین بلند شد و همسرش بوسید "خسته نباشی." نامجون خرخر کرد.

بوسه‌ای روی دست جیمین نشوند و سمت آشپزخونه رفت. نامجون روی پتوی مخصوص جیمین نشست و پسرک رو خوابوند. نولا پرید پایین و بهشون پیوست. سوکجین مشغول پختن شام شد. همینطور که سبزیجات رو ریز میکرد به قابلمه‌ی روی گاز نگاهی انداخت.

بعد تموم شدن کارش با دو لیوان شکلات‌داغ برگشت. کنار نامجون نشست و به صورت قرمز از خنده جیمین نگاه کرد‌. نامجون لبخندی زد و با بوسیدن لپ همسرش ازش تشکر کرد. جیمین خمیازه طولانی و بلندی کشید که باعث خنده دو مرد بزرگتر شد. "آپات رو دیدی خوابت گرفت؟" نامجون با خنده گفت و شکم پسر رو بوسید. "بلندش کن متکارو بذارم زیر سرش نامی‌." نامجون با احتیاط دستی پشت گردن و باسن امگا گذاشت و بلندش کرد.

جیمین دوباره خمیازه کشید. نامجون پتوی سبکش روی پسر انداخت و اجازه داد پسرکش بعد یه عالمه بازی بخوابه. ماگ رو به دست آلفا داد، نولا کنار جیمین دراز کشید. هردو به کاناپه پشت سرشون تکیه دادن. "جینی، میشه رایحه‌ات رو آزاد کنی؟" نامجون مهربون درخواست کرد. سوکجین خرخری کرد و بازوی دستش رو به نامجون مالوند، درخواست آلفاش رو انجام داد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 12 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Like a warm hugWhere stories live. Discover now