Part8

1K 273 118
                                    

با کلی امید نوشتمش ایگنورش نکنید:(

یه مشت دیگه و جوابی که قرار نبود بگیره عصبی از ایگنور شدنش توسط کسی که دوست خطابش میکرد پاشو به زمین کوبوند

-هی پرپری خدا خدا کن از اینجا نیام بیرون

ولوم صدای نازکشو به بیشتر حد ممکن رسوند:

-فهمیدی خارکسه

چند لحظه مکث و دوباره سکوتی که ازارش میداد هیونجین قرار نبود بهش جواب بده حالا چه با حرف حساب چه با فوش

پوفی کشید و با چرخیدن روی پاشنه پاش به سمت پنجره متوسطی که تنها راه ارتباطش با بیرون بود رفت

ابی کمرنگ وسیعی به همراه لکه های کوچک سفید تنها صحنه جلوی چشماش بود دلزده از وضعیت ساکن و بدون تحرکش کنار پنجره نشست

با امروز میشد دو روزی که توی این اتاق حبس شده و تنها کسی که میدید همون چشم ابی که اینجا انداختتش بود همونی که هربار با پوزخند رومخش بهش خیره میشد تا غذاش رو تا اخر بخوره و بعد بدون هیچ حرفی از اونجا میرفت

تقصیر جیمین چی بود اگه میخواست زندگی کنه؟ تقصیر اون چی بود وقتی با این اوضاعِ مطلقن سکوت حال نمیکرد؟

لبی که رو به بهبود بود رو به دندون کشید دلش برای میویس تنگ شده بود از طرفی.‌.. دوست داشت بدونه جیهون بدون اون چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟

جیهون... بغضی که مثل سنگ توی گلوش گیر کرده بود رو به زور قورت داد

هیونگ عزیزِ رومخش.. دوستای کسخلش.. چقد دلش واسشون تنگ شده بود

درون افکار سرتاسر غم زدش غرق شده و متوجه جفت چشمِ ابی رنگی که هدفشون خودش بود نشد

قلب یخی مرد با دیدن مروارید های پسر لرزید و بی اختیار قدمی به جلو برداشت هرچند.‌. قبل از پیشرفت بیشترشون سر جاش ایستاد اون باید حدی رو بین خودشون مشخص میکرد

زیر چشماش نوک بینی و لب های درشتی که هر ده ثانیه با زبون صورتیش خیسشون میکرد همگی سرخ شده و چهره الهه رو شبیه به فرشته ها میکردند

شاید هم اون الهه نبود شاید جیمین یکی از مخلوقاتی بود که خدایی روح خودشو درون اون دمیده

خدایی که همراه با اهدا کردن روحش بوسه هاش روهم به گونه و گردنش زده بود

بوسه هایی که حالا به شکل خال هایی زیباییشونو به رخ میکشیدند

دست از دید زدن پسرک رنجیده برداشت داشت کم کم مسحور زیباییش میشد

بار دیگه سرش رو گردوند و نگاه مشکی رنگ جیمینو شکار کرد

این عذاب دو روزه بس بود با کشیدن زبونش روی لب باریکش صدایی که کمی خشدار بود رو به گوش الهه رسوند

God|VkookminWhere stories live. Discover now