Part12

1K 225 225
                                    

تلو تلو خوران از بین دیوار های طلایی رنگ عبور کرد و هر چند لحظه یک بار دستشو با گیجی روی دیوارها میکشید

-عه.. رنگش طلاییه

رو به مجسمه ای که از خدای خورشید درست وسط کاخ وجود داشت گفت و با خنده شلی سرشو برگردوند

انگشت اشارشو به سمت مجسمه گرفت

-از کجا میدونستی عاشق رنگ طلاییم؟

رو به تهیونگی که دست به سینه به حالات بامزه پسر خیره بود گفت و بدون اینکه انتظار جواب داشته باشه سرشو برگردوند به مجسمه نزدیک شد و با حلقه کردن دستاش دور گردن مرد پنجه پاشو روی پاهای مجسمه گذاشت

نگاهی به لب های مجسمه انداخت و با حالت خماری لب زد

-تو خیلی جذابی

انگار که مجسمه جوابش رو داده باشه دلبرانه خندید و کمی سرشو به عقب پرت کرد

-اوه من جذابم؟ میخوای منو ببوسی؟

به حالت مسخره ای لب هاشو غنچه کرد و با جلو بردن سرش تا نزدیکی لب های مجسمه جلو رفت

چشم هاش رو از دیوونه بازی های پسر توی حدقه چرخوند و با جلو رفتن قبل از اینکه لب های پسر خودهِ مجسمه ایش رو لمس کنند عقب کشیدش

-عهه چیکار میکنی

+اصلش اینجاست چرا بوسه هات رو به اون میدی

زیر لب همونطور که پسر رو کشون کشون به سمت طبقه بالا میبرد گفت و در جواب تنها غر غر پسر رو شنید

از پله های طلایی رنگ بالا رفت در اتاق اولی رو باز و با ایستادن پسر کلافه سرش رو به اون سمت برگردوند

جیمین در حالی که چارچوب در رو با یک دستش محکم گرفته بود سرشو به دو طرف تکون میداد

نمیخواست بره تو اتاق و مردی که همین الان هم به قدر کافی کلافه به نظر میرسید رو عصبی تر کرد

یه فشار کوچیک به ساق دست پسر وارد و با شکستن سد مقاومتش اون رو به سمت تخت برد

-واوو چه عضله هایی

مو طلایی با شیفتگی کاملا دستش رو ازاد کرده و با دست بردن به سمت عضلات سینه مرد اون هارو فشرد تقریبا توی اغوشش فرو رفته بود درست توی دو قدمی تختش

اسیر شده بین دست های سرکش الهه به جلو هلش داد قصد داشت با افتادن پسر روی تخت از اتاق بیرون بره اما دست هایی که دور گردنش حلقه شدند نه تنها این اجازه رو نداد بلکه باعث شد اون هم همراه مو طلایی روی تخت نرم بیوفته

-محض رضای اذرخش چه گیری کردم

زیر لب از دست دیوونه بازی های جیمین غرید و با خنده های شل پسر چشم های تیزش رو بهش داد

God|Vkookminحيث تعيش القصص. اكتشف الآن