part 4

855 48 18
                                    

Writer's pov :

چشم هاش از نوری که بهش میخورد اذیت میشد برای همین کمی روی تخت وول خورد و به عقب برگشت که با احساس نفس های فردی به صورتش چشم های خسته اش رو باز کرد . با دیدن پسر مو طلایی که صورتش پر کک مک خوابیده بود ، تند تند پلک زد اما با یاداوری اینکه اون رو قبلا دیده ، توی خوابش و این فقط یه رویاس نفس راحتی کشید و زمزمه وار گفت :" بازم که تو خوابمی !"
و دستش رو به طرف صورت پسر برد تا بهش دست بزنه . اروم از پیشونیش تا دماغش رو با انگشت اشارش لمس کرد . اون واقعی بود ؟
هیونجین با تردید گونه پسر رو فشرد و پسرکمی تکون خورد . ایندفعه لپش رو کشید که پسر با اخمی کوچک گفت :" اهه... نکن "

هیونجین :" آآآآآآآآ "

با دادی که کشید پسر سریع بلند شد و هراسان به اطراف خودش نگاه کرد . هیونجین باورش نمیشد . اون واقعی بود . اون ... اون ...

پسر با درک موقعیتش به طرف هیونجین برگشت و لبخند کوچیکی زد . هیونجین عقب عقب روی تخت رفته با باسن روی زمین فرود اومد . دست لرزونش رو به طرف پسر گرفت و با صدایی لکنت دار گفت :" تو ..تو.. واقعی ؟"

پسر سرش رو به بالا پایین تکون داد . هیونجین با چشم هایی که از تعجب کاسه مانند شده بودند رو با دست هاش پوشوند و چندباری تکرار کرد :" این فقط یه خوابه این فقط یه خوابه .. این فقط یه خوابه "

ولی با باز کردن چشمهاش پسر سر جاش بهش خیره بود . با خمیازه ای که کشید چیزی جلوی بدنش تکون خورد . هیونجین سرش رو کج کرده کمی با دقت به پایین و پشت پتو ، متوجه دمی شد که این طرف و اون طرف میره . به پسر نگاه کرد که اون گوش نداشت ؟ پس چطوری ..؟

اون دوتا گوش . .. بالا سرش داشت .. هیونجین زبونش بند اومده با لرز کمی خودش رو عقب داد که پسر با صدای ارومی گفت :" میو "

و هیونجین غش کرد .

پلکهاش باز شدند و به پسر که با میلی فاصله از صورتش بهش خیره بود نگاه کرد .

هیونجین :" هه.. چقدر خواب !"
پسر :" هیونجینا !"

هیونجین چشمهاش گرد شده پسر رو با دستی هل داد و داد زد :" تو ... تو کی هستی ؟.. چی هستی ؟ ... تو خونم ..چیکار میکنی هان ؟؟ .. "

که با یاداوری موضوعی نگران اطراف رو بررسی کرد :" فلیکس ؟"

پسر با صدا شدنش گفت :" بله !"

هیونجین با اِسلوترین حالت برگشت پرسید :" فلیکس ؟"

پسر لبخندی زد و گفت :" بله !"

هیونجین پرت شد . نه .. امکان نداره .. این یه .. شوخی ! سرش رو به طرفین تکون داد و دوباره صدا زدش :" فلیکس کجایی ؟"

پسر :" هیونجینا من اینجام !"

هیونجین واقعا نمیدونست چی بگه . اون فلیکس بود .. گربه اش ؟ .. این یه خواب نیست ؟؟؟

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now