𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟎𝟐
بکهیون عملا پاهاش رو روی زمین از جلوی در تا خوده کلاس کوبید و به شدت در کلاس رو باز کرد. بچه ها که همه از رفتار جدید بک متعجب بودن، توی سکوت به بکهیونی که توی چهارچوب در، مثل یه شیر آماده به حمله، نفس میکشید نگاه میکردن!
و نگاه بک کجا بود؟
بله! درست رو چانیولی که وسط کلاس، طی رو به شکل گیتار دستش گرفته بود و همونجوری خشکش زده بود!بک به سمت چانیول حمله برد و با گرفتن یقیش اون رو به دیوار پشت سرش چسبوند.
بکهیون_ اگه توی عوضی فکر کردی با اینکارات منو عصبی میکنی ، کاملا درست فکر کردی! زود باش اون دهن کوفتیت و باز کن و بگو با کتاب من چیکار کردی پست فطرت!
چانیول شوکه از فاصله ی کمی که بین صورت خودش و بک بود ، پلک متعجبی زد
چانیول_ چی؟ ک... کدوم کتاب؟ منظورت چیه؟
بکهیون فشاره رو گردن چان و بیشتر کرد و بعد ولش کرد
بکهیون_ باشه...میدونی اصلا چیه؟.... برام ذره ای اون کتاب اهمیتی نداره! هر گهی که دلت میخواد باهاش بخور!
بکهیون بعد گفتن این حرف ها، کولش رو برداشت و از مدرسه زد بیرون. تازه اون موقع بود که اشک های پسرک اجازه ی پایین ریختن پیدا کردن. اون این دو روز خیلی عذاب کشیده بود. نبود کتابی که هر وقت عصبی و ناراحت میشد، میخوند یم طرف و فشار های خانواده و حاشیه هاش هم از یه طرف باعث شده بود حفاظ محکمی که بک دور خودش کشیده بود، حالا با رو به غروب رفتن هوا بشکنه.
چانیول بعد رفتن بکهیون تازه به خودش امد. درسته که اون کتاب بک رو برداشته بود، اما اصلا قصدش اذیت کردن اون نبود! چانیول حالا به بکهیون یه معذرت خواهی بدهکار بود، برای همین اون هم سریع کوله پشتیش رو جمع کرد و به دنبال بکهیون از مدرسه خارج شد.
چانیول هرچی تند تر میدویید، اون پسر کوچولو که با سرعت از مدرسه خارج شده بود و نمیدید. وسط خیابون خلوت به دور و اطرافش چرخید. آخه اون فسقلی کجا رفته بود؟
چانیول یاد کارتون بچگی هاش افتاد که شخصیت اصلی اون، قهرمانی بود که گوش های بزرگی داشت و میتونست همه ی صداها رو از راه دور بشنوه. برای همین به تقلید از اون کارتون، دست هاش رو پشت گوش هاش گذاشت و تمرکز کرد و در کمال تعجب تونست صدایی رو بشنوه. صدای ترمز شدید ماشین به گوشش رسید و چان با اینکه مطمین نبود باید بره یا نه، تصمیم گرفت سوپرمن باشه تا یه خیار بی خاصیت!
چانیول دنبال صدا رفت و یک کوچه پایین تر، مردی رو دید که جلوی ماشین با عصبانیت سر بکهیون داد میزنه.
راننده_ مگه کوری همینجوری میپری وسط خیابون؟
بکهیون_....
راننده_ نکنه لال هم هستی؟
بکهیون بدون توجه به داد و هوار های مرد غریبه از کنارش رد شد ولی مرد با عصبانیت مچ ظریف بکهیون رو گرفت و سمت خودش کشید.
راننده_ حالا کجا به سلامتی؟ ...نمیخوای عذرخواهی کنی؟
بکهیون بی میل «ببخشید»ی گفت و دوباره سعی کرد از کنار مرد رد بشه. اما مرد، بکهیون و بیشتر سمت خودش کشید و فشار رو روی مچ دست بکهیون بیشتر کرد.
راننده_ اینکه نشد عذرخواهی...بهتره یه جوری دیگه معذرت خواهی کنی. نه؟
مرد پوزخندی زد و با حلقه کردن دست هاش دور کمر بک، اون رو به خودش چسبوند.
راننده_ فکر کنم بچه هامون خیلی قشنگ بشن ...هان؟ *(توضیحات آخر چپتر خوانده شود)*
بکهیون برای رها کردن خودش با ترس تقلا میکرد و مرد، هی بیشتر و بیشتر بکهیون رو به سمت ماشین میکشید.
چانیول که تا الان نظاره گر همه اتفاقات بود، با دیدن اینکه اون مرد سعی داره بکهیون رو سمت ماشین ببره با عصبانیت به سمت اون دو دوید و بازوی بکهیون رو گرفت.چانیول_ اجوشی چیکار دارید میکنید؟ این تجاوز محسوب میشه...
بکهیون از حضور به موقع چانیول هنگ کرده بود ولی بیشتر از لحن آروم و مسالمت امیز چانیول متعجب شده بود و با خودش فکر میکرد که «مگه چانیول ندیده چه اتفاقی افتاده که اینجوری با لبخند حرف میزنه!»
راننده_ به تو چه ربطی داره؟ تو چیکارشی؟
چانیول دست لرزون بکهیون رو از بین دستای مرد بیرون کشید
چانیول_هه هه ... خب... این پسر باتم منه!
مرد غریبه، شوکه یه قدم به عقب برداشت.
راننده_ اوه!! ببخشید نمیدونستم این پسر پارتنر داره.
مرد، با عجله سوار ماشین شد و دو تا پسر رو با هم تنها گذاشت و رفت.
بکهیون دست چانیول رو که تا الان بازوش رو چسبیده بود با سستی پس زد.بکهیون_ به چه حقی منو باتمه خودت معرفی کردی؟
لرزش صدای بکهیون، نگاه چانیول رو به سمت خودش کشید و قبل از اینکه بکهیون از شدت ضعف زمین بیوفته، کمرش رو گرفت و به سمت خودش کشید.
چانیول_ ببخشید... آخه اون لحظه چیز دیگه ای به ذهنم نرسید. تو حالت خوبه؟
بکهیون بازم چانیول رو پس زد و سعی مرد ازش فاصله بگیره. ولی چانیول بیشتر اون رو توی بغلش فشار داد. لرزش بکهیون هر لحظه بیشتر میشد و پاهاش دیگه تحمل وزنش رو نداشت. برای همین چانیول که متوجه ی ضعف رفتن بکهیون بود، در حالی که هنوز کمرش رو ول نکرده بود، روی زمین نشست و از داخل کوله اش بطری آبی بیرون آورد و روی لب های لرزون و رنگ پریده بک گذاشت.
℘جومی صحبت میکنه:
اگه چانیول نمیرسید معلوم نبود چه بلایی سر بک بیاد...مگه نه؟ ><
پارت بعد یه سوپرایز داریم حدس بزنید چیه!!👀*اندکی توضیحات:
یک توضیح کوتاه و مختصر درباره اینکه اون مرد راننده گفت «بچه هامون قشنگ میشن»...
اگر یادتون باشه و دقت کرده باشید، توی خلاصه داستان نوشتیم که با گذشت چند هزار سال و انقراض نسل زن ها، دانشمندا که نمیخواستن نسل انسان ها به کل از روی کره زمین منقرض بشه، کلی تحقیق و پژوهش کردن و در نتیجه، اونها بعد از چندین سال موفق شدن که با اسپرم دو مرد مختلف، در آزمایشگاه ها و خارج از رحم مادر، تولید مثل کنن و به طبع همه بچه هایی که به دنیا میومد هم پسر بودن.اگر کسی همچنان متوجه نشده یا سوالی داره میتونه بگه تا من بهش جواب بدم ♡
YOU ARE READING
Pink Sperm
Fanfiction𖤓Name: pink sperm 𖤓Couples: Chanbaek, krisho, kaihun, magi 𖤓Genre: comedy, romance, dram, science fiction نویسنده: میونگ وضعیت: در حال آپ ┄┄•❅✾❅•┄┄ خلاصه: سال 2030 زن با آخرین نفس های بیمارش سرفه کرد و دست پسرک...