Chapter 1

120 16 4
                                    

داشت با تمام سرعت به سمتم میومد اما هیچکس روی قایق نبود از ترس جیغ بلندی زدم:کمک کمک کسی این جا نیست وقتی فهمیدم من توی این جنگل تنهام و هیچکس این جا نیست چشم هامو بستم و آماده ی مرگ شدم
با سرعت هرچه تمامتر به سمتم میومد که ناگهان صدایی شنیدم!
-اینو بگیر
نگاهی به پشت سرم انداختم یک پسر خوشگل با موهای مشکی و چشم های طوسی چوبی رو توی دستش گرفته بود و برای نجات من چوب را به طرفم دراز کرده بود دستم رو به سمت سر دیگر چوب دراز کردم و اون منو از آب بیرون کشید و بعد دیدم قایق بدون سرنشین تغییر جهت داد و به سمت دیگه ی دریاچه رفت بعد پسره زد زیر خنده و گفت:خیلی ترسیدی نه؟
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم: وای وای چقدر بامزه بود داشتم سکته میکردم یک قایق بدون سر نشین داشت سمتم میومد اون چی بود کی اونو کنترل میکرد
-آروم باش بابا اون یکی از جن ها بود
-چی؟جن
-آره ولی جن خوبیه فقط بلد نیس زیاد از مهمونا پذیرایی کنه
-چرت نگو میخوای منو بترسونی
-آقا من میگم جن خوبه این جنگل پر از جنه ولی خوب و بد داره نترس تا وقتی با منی چیزیت نمیشه
با پرخاش گفتم:کی گفته من میخوام با تو باشم
-یعنی میخوای کجا بمونی؟
-یه جایی میمونم دیگه
بعد دستشو به نشونه دست دادن دراز کرد و گفت:اسم من ایوانه اسم تو چیه
این دفعه کمی با آرامش خرف زدم و گفتم:ایریانا
-از دیدنت خوشحالم
بعد دستش رو دراز کرد و یک کلبه بالای درخت رو به من نشون داد و گفت:من اونجا زندگی میکنم بریم تو
به اجبار قبول کردم و آروم آروم به سمت کلبه راه افتادیم

Jungles with shout voicesWhere stories live. Discover now