Chapter 3

74 15 1
                                    

سرش رو کرد توی گردنم و گاز گرفت جیغم از همیشه بلندتر شد و با تمام قدرتی که داشتم اونو هل دادم سرش محکم به دیوار کلبه خورد و من با تمام سرعتی که داشتم فرار کردم توی جنگل خیلی خیلی تاریک بود اما اصلا اهمیتی ندادم و فقط میخواستم از ایوان دور شم با سرعت هرچه تمام تر دویدم تا اینکه پام به یکی از شاخه ها گیر کرد و با مخ به زمین رفتم از اون جایی که دهنمم باز بود کمی خاک یه دهنم رفت اما هیچ کدوم اهمیتی نداشت کمی جلوتر رفتم و ناگهان صدای جیغ دختری رو شنیدم از جام پریدم و جیغ بلندی کشیدم اما ترسناک تر از همه کسی بود که با سرعتی باورنکردنی از بغل گوشم رد شد اینقدر میترسیدم که فقط دلم میخواست بمیرم دوباره صدای جیغ بلند همون دختر منو وحشت زده کرد و بعد حرف های میشنیدم
-برو برو
-از این جا برو
از همون راهی که رفته بودم برگشتم که ناگهان با شخصی برخورد کردم بدون نگاه کرد به چهرش گفتم:تورو خدا بزار برم تورو خدا
بعد دست هاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:حالت خوبه؟ ایریانا منم ایوان حالت خوبه؟
هلش دادم و گفتم:از من دور شو راحتم بزار تو جنی تو یه جنی
دنبالم دویید منم سریع فرار کردم از ترسم چشم هامو بسته بودم و فقط میدوییدم که بالاخره به من رسید گریه میکردم با دستاش اشکامو پاک کرد و گفت:آروم باش من جن نیستم من ایوانم
به چشماش نگاه کردم دوباره همون ایوان اول شده بود چشم های طوسی روشنش دوباره بر گشته بود کمی آروم شدم و همراه ایوان به داخل کلبه راه افتادیم هر چند دقیقه یک بار صدای جیغ همون دختر باعث میشد من بیشتر به ایوان بچسبم وقتی رسیدیم به کلبه یک لیوان آب منو آروم تر کرد من روی تخت نشستم و ایوان اومد کنارم و منو بغل کرد
-آروم باش همه چی تموم شد همه چی الان سر جاشه و کم کم توی بغلش خوابم برد

Jungles with shout voicesWhere stories live. Discover now