تا حالا شده بخوابید از همه چی دست بکشید ،خب این اتفاق ممکنه برای همه افتاده باشه اما هر کدوم دلایل مختلفی هست که بخوان بازگو بکنند ولی من ، من از پنج سالگی دستت از همه چی کشیده بودم،دنیای بچگیم و... اما یک روز بابانوئل آمد سراغم و ناجی من شد درسته من بهش باور دارم ، توی یک شب سرد زمستونی،بابانوئل آمد ، شاید بهم بگید دیونه اس بابانوئل آخه ؟!
داره تقریبا سی سالت میشه بچه شدی ،
ولی من ایمان دارم که اون بابانوئل بود بابای من ! بابایی که زندگی رو به من هدیه داد________________
کره جنوبی ،شهر یانگجو ، سال 2002
ساعت 8 صبح ،یتیم خانه کره (한국보육원)
...
_میگم سوجونی هیونگ یِتَم خطرنات نیست ؟اگه آقای مین بفهمه که از سیگاراش برداشتیم مارو میتُشهپسرک کوچولو بیچاره با چشمای درشتش که از ترس پر از اشک شده بود و قلبی که از گنجشک سریعتر می تپید، یک نگاه به اطراف و یک نگاه به تنها دوستش که از خودش هفت سال بزرگتر بود میکرد ازش پرسید
÷چیزی نمیشه جونگکوکی انقدر ترسو و بزدل نباش ،بیا تو ام امتحان کن ببین چه حس خوبی داره، بگیر وقتشه بزرگ بشی
_اما هیونگ من فقط پنج سالمه&بعد پسر انگشتای سفید و کوچولو شو بالا آور و با یک دست سعی کرد عدد پنج و نشون بده ،اون حتی نمیتونست درست حرف بزنه حالا اون پسری که همیشه به دردسر مینداختش بهش سیگار میداد!
_اگه نتِشَم باهام قهر میکنی هیونگ
÷اره بگیرش و مثل من انجام بده
_باشه
جونگکوک سیگار و از دست دوست بی رحمش گرفت ،سوجون که داشت بهش نگاه میکرد که یک دفعه نگاهش به پشت سر جونگکوکی افتاد بی خبر از همه چی کاری که اون خواسته بود و انجام میداد اما پشت سر پسر مردی عصبانی بود که تند تند به اون سمت می آمد ،بله!
آقای مین و خب سوجون ...÷(با صدای بلند )کوکی احمققققق معلوم هست داری چیکار میکنی پس توی موش کثیف بودی که سیگارای آقای مین و میدزدی حالا باید مجازات بشی
_پسر با ترس و لرز به هیونگش نگاه میکرد چیشده بود اون که پیشنهاد خودش بود ،اما هیونگ ، هیونگ م...مننن
ته تاری نت...تتتدممم تو گفتی(که کاری نکردم تو گفتی )
÷ اووههه آقای مین شمای اینجایید من اونو داشتم تعقیب میکردم که دیدم یواشکی داره از سیگارای شما استفاده میکنه
٪معلوم هست داری چیکار میکنی موش کثیف حالا کار به جایی رسیده که دست به وسایل من میزنییییی حقته که بگم تیکه تیکه بکنن باید جلوی صگای عزیزم بندازتم دزد کثیف
جونگکوک با اشک و نفسی بند آمده به آقای مین نگاه میکرد اون مرد یک وحشی به تمام معنا بود به هیچکس رحم نمیکرد و اینو پسر بچه کوچولو ما بیشتر از همه میدونست بارها و بارها زیر دستای ضمخت و پینه زده مرد کتک خورد بود٪چرا بهم زل زدی هاااا؟ اشغال کثیف
چرا حرف نمی زنی پس ؟
&خب مشخصه که این مرد روانی بود چطوری درک نمیکرد یک بچه به این کوچیکی که قدش تا زانوهاشم نبود بتونه دزدی کنه و حالا توقع حرف زدن داشت بچه ای که بجای کلمه (ک)، (ت)میگفت+ا...م...ممممما...اااا آقای مین
و بله همین یک جمله شروع یک سیلی محکم بود ، پسر بچه دستش کشیده میشد و لگد میخورد نمیدونست به کجا کشیدع میشه و میره فقط این دفعه میدونست شاید دیگه برای همیشه میخوابه مثل خانم چوی عزیزش...!نیویورک، ایالات متحده آمریکا
ساعت19:00
*+ددی ببین من برای کریسمس امسال از اون اسباب بازی های جدید میخوام که همه جا تبلیغ میکنن لطفااااااا برام بخرش♤باشه پسرم قشنگممم اما چطوره برای بابانوئل نامه بنویسی؟ هوم پرنس بابا
اون حتما آرزوی پسر خوبی مثل تو رو برآورده میکنه
+عالییییی میشههههه
بعد با ذوق پرید بغل پدرش تکیه گاه گرمشیونگجو کره جنوبی
_ام...ماااا من اینتارو نترده بودم هیونگ ببین ببین تمام صورتمم خونی شده دیگه جونگکوک زشت شده دستام دستام و ببین سیاه شده درد میتنه
÷درسته کوکی ولی من اگه نمیگفتم کار تو بوده من کتک میخوردم اونوقت دیگه هیونگ نمیتونست بهت آبنبات بده ببین الانم که آقای مین به خاطر اینکار بهم جای بهتری داد تا بخوابم تونستم برات آبنبات بیارم تو دوست داری من کتک بخورم ؟هوم بعد اونجوری تنها میشی و دیگه کسی و نداری
_هیونگ نه تو آسیب نبین ببین قول میدم دیگه سرت داد نتشم باهام قهر نتُن خواهش میکنم
÷آفرین حالا این ابنبات و بگیر من باید برم
_پسر با چشمای اشکی ذوق بچگانه ای کرد آبنبات یکی از اون خوراکیای خوشمزه همیشه بعد هر دردسر که هیونگش براش درست میکرد می آورد
ولی اون بچه خب اون فکر میکرد برای اینکه هیونگش شادش بکنه اینکارو میکنه
_هیونگ اسطبل خیلی سرده میشه کمک کنی
÷اوه کوکی متاسفم نمیتونم کاری کنم
باید برم خداحافظپسر بچه خودشو جمع کرد
باید میخوابید تا برای کار کردن انرژی داشته باشه مثل هر روز...______
اینم پایان پارت اول ،بابونه های زیبام ...ووت و نظر یادتون نره :)
YOU ARE READING
Bloody Chocolate
Romanceچشمات رو از من میگیری آهو؟ چشمات کیهان منه ، به این کیهان سفر کردم و بعد ..... قلب و روحم رو محکوم به پرستش نگاهت کردم اگر بخوای نگاهت رو از من بگیری ، اون موقع جایی بین میلیارد ها کهکشان ، روی یکی از نامحدود ستارههای درخشان چشمات روحم رو تا یک رو...