معجزه 4:part

144 14 0
                                    

سال 2002
کره جنوبی یانگجو
ساعت 10:30
[انبار خارج از شهر ].....

صدای ضرب و شتم "
اه.....اههههههه
=کافیه ،،، ‌موش کثیف هرزه زورت به یک بچه پنج ساله رسیده بود هااااااا؟؟
٪او..مممم..اوممم
= فکر کردی من احمقم که یک مشت دروغ تحویلم میدی ؟
٪اومم.ممم
=یونجون چسب دهنش و بکش ببینم چه زری داره میزنه
٪آخ.. خخخخ همتون یک مشت اشغالین ولم کنید،،،برم عوضیا
=قهقه ای زد ، اینجا پارس نکن کسی زبون موجودی به هرزگی تو رو بلد نیست
به سمت میله ای که روی آتیش بود رفت و اونو به سمت داخلی رون مرد روبه روش که به صندلی بسته شده بود فشرد
٪آه.ههههههه ولم کنننننیییدددد
=*میله و برداشت: دفعه آخرت باشه زر زیادی میزنی ،تنها اشغالی که جاش تو فاضلاب تویی
*انبر،ناخن کش و برداشت و به سمتش رفت
٪میخوای چی..کاررر کنی وولممم کن ،از همتون شکایت میکنم
=وقتی داشتی ناخونای کثیفت و داخل گردنش فرو میکردی باید به اینجاش فکر میکردی
& تمام ناخونای دست مرد و دونه دونه کشید تمام مدت فریاد می‌زد و التماس میکرد اما ذره ای توجه نمی‌کرد صدای فریادش مدام توی انبار پخش می‌شد این بیشتر باعث می‌شد انگیزه برای شکنجه مرد پیدا کنه
تبری رو برداشت و دو تا از انگشتاشو با تبر زد
٪آه.ههههههه آههههههههه
=اول به خاطر جونگکوک بعدش به خاطر اون بچه های بیگناه دیگه بهت رحم نمیکنم عوضی
_____
[دو ساعت بعد ]
~خوبی ؟
=نمی‌دونم، در مورد اون ساعت ؟
~تا اونجایی که فهمیدم چیزی نمی‌دونه با دوز و کلک اموال خانم چوی بالا کشیده و این ساعتم جز هموناست
=ساعت من ؟باید بفهمم دست اون زن چیکار میکرده
~راستش باید یک چیزی رو بهت بگم
=چی ؟
~وقتی داشتم یتیم خونه رو میگشتم متوجه یک کمد مخفی پشت کتابخونه شدم مطمئن ام این مردک خنگ متوجه اش تا حالا نشده اما ...اما
=اما چی جون بکن بگو
~ یک آلبوم پیدا کردم و یک سری اسناد و جواهرات چیزی که جالب بود اینکه عکسای زیادی از سویون داخل آلبوم بود
=چ..چیی ، چی گفتی؟؟؟سویون
~زیادم دور از انتظار نبود تو اون ساعت و به اون داده بودی ..
___
سه روز بعد
[سئول کره جنوبی ]

×پسررررر عزیزززمممم اخخخ هر چقدررر بوسش کنم کمه ...فندق شیرین من ..
+مامانیییی خیس شدم بسه دیگه آنقدر بوس نتُن
×تهیونگ!؟
+*خنده مستطیلی شیرینی کرد :مامان جونم شوخی کردم ،دلم منم تَنگ شده بود، بعدش شروع کرد به بوسیدن مادر عزیزش...

+راستی آپا عمو جون کجاست پس؟
♤بیا اینجا پسرم ،،،روی پاش اشاره کرد تا پیرش بشینه ، دیشب رفتم عمو سوهو رو دیدم اما تو باید خوب به حرفام گوش بدی باشه ؟
+باشه اپا
♤آفرین پسر کوچولو من
عمو سوهو یک پسر ناز و کوچولو مثل خودت و به سر پرستی گرفته ،دیگه تو الان یک دوست داری که پسر عموته
+سر پرستار یعنی چی ؟
♤پرستار نه سر پرستی،یعنی عمو دیگه یک پسر کوچولو همسن تو داره
+یعنی عمو دیگه من و دوست نداره *با بغض از پدرش پرسید
♤معلومه که داره عمو عاشقته، تهیونگ گفتم خوب گوش بده صبر کن عزیزم باز که پشت سر هم سوال کردی !
+ببخشید آپا
♤اشکال نداره
+اسمش چیه
♤اسمش جونگکوکه ، الان بیمارستانه
+چرا ؟
یک آقای بد اذیتش کرده و الان خیلی می‌ترسه، پس اون به تهیونگ قهرمان احتیاج داره تنها کسی که میتونه کمکمش کنه تویی عزیزم
+هیییی بابایی چرا پس اینجایی جونگکوکی به من نیاز داره *دست پدرشو به سمت در
♤باشه پسرم یواش می افتی

Bloody Chocolate Donde viven las historias. Descúbrelo ahora