بوسه part:10

214 15 9
                                    

اینم از پارت جدید متن چک نشده پس لطفا اگر جایی غلط املایی داشت بهم بگید

_________________

نگاهی اجمالی به گردنبندی که به زیبای روی گردنش می درخشید انداخت جوشش اشک رو توی چشماش احساس کرد با این وجود آروم سرش و بالا آورد و با بغضی که این روزا همیشه مهمون خونه‌ی گلوش بود لبخند زد
+این برای من خیلی ارزشمنده،نمی‌دونم توی دایره لغات کلمه ای بالاتر از تشکر کردن هست یا نه اما به اندازه یک دنیا ازت ممنونم
نگاهش به پسری افتاد که با چهره ای ناخوانا
به چشمای اشکیش خیره شده بود
برای یک لحظه ترس وجود سرما زده پسر رو به لرز انداخت اینبار با صدای آروم و چشمای بی قرار
+هیونگ اتفاقی افتاده؟
_هست
+چی هست
_چیزی که بالاتر از کلمه تشکر باشه
+خب، خب اون چیه ؟
_اینکه منو ببوسی
شاید همین جا زمان برای پسر به پایان رسید
یک بوسه، نکنه واقعا آروزش برآورده شده بود؟بوسه ای از طرف معشوقه انگار که هیجان خاصی توی بدنش فرا گرفته بود،  همون اصطلاح کلیشه ای اما واقعی پروانه ها داخل شکمش به پرواز در آمدن
شاید کائنات مخالف این پسر بودن چون با حرف بعدی که مرد رو به روش به زبون آورد
اینبار همون پروانه های رنگا رنگ و سرزنده
به پروانه هایی مشکی پوش و دلمرده تبدیل شدن
_پس لپ های من رو ببوس دیگه
+چی ؟
مرد صورت تیغ خورده اش رو به سمت جلو برد که زیبایی های نیم رخش به خوبی نمایان شد، با این حال که پسر کمی غم زده بود به خاطر افکار خودش، خیالی که برای معاشقه لب هاشون اشتیاق داشت اما به جای لباهشون مرد طلب بوسه ای روی گونش داشت با این حال ، همه این ها باعث نشد زیبایی و جذابیت های فقط نیمی از چهره مردش رو تحسین نکنه
_ببوس دیگه تا فردا صبح قرار بهم نگاه کنی ؟
+با..باشه
آروم به جلو خم شد و لبای گلبهی رنگ و یخ زده اش رو روی گونه های مرد قرار داد و با بستن چشماش بوسه ای از جنس عشق رو بجای گذاشت
لبخندی از گرمای لذت بخش روی گونش زد
_خب دوست داری کجا بریم ؟
+بریم خونه هیونگ واقعا دارم یخ میزنم
خنده ای سر داد آروم لپای نرم و سرخ پسر رو فشرد
_ خب پس بریم
شایدم این برای قلب بی جنبه خودش هم بهتر بود
اون لحظه چیزی رو به زبون آورد تا پسر خط نگاهش رو دنبال نکنه و به لبای سرخ و ترک خورده خودش برسه
سری تکون این روزا چیزی رو حس میکرد که خواهانش نبود و سعی در کشتن ذره ای از همون حس رو داشت که داخل قلبش جوونه زده

_________
8:30pm

_الو ؟
*....
_ممنون مینجی ، تو حالت خوبه؟
*.....
_باشه ، باشه نگران نباش سعی میکنم فردا صبح زود حرکت کنم
*....
_می بینمت مراقب خودت باش
*.....
_حتما ، خداحافظ

با اینکه سرش رو به روی تلوزیون بود اما همه‌ی حواسش معطوف مکالمه‌ی پسر بزرگتر به سر می برد ، میخواست فردا حرکت کنه ؟ اما مگه قرار نبود دو روز دیگه ام اونجا موندگار باشند ؟
با شنیدن صدای قدم های پسر حواسش این بار به فیلم داد و درست مثل یک بازیگر نقش بازی کرد انگار که حواسش کامل به اون فیلم بوده ، و تمام مدت غرق تماشای اون فیلمه با این تفاوت که اون پسر بارها اون فیلم رو دیده بود ، با این وجود بازم صدای دلنشین و زیباش رو به آغوش گوش های پسر دعوت کرد
سعی داشت بازیگر ماهری به نظر برسه

Bloody Chocolate Where stories live. Discover now