ساعت part:2

218 23 0
                                    

یانگجو کره جنوبی
سه روز بعد
٪هعی موش کثیف کجایییییی
_بله آقای مین تارم داشتین ؟
٪اسطبل و تمیز کردی؟
_بله تمیز تردمش
٪خیلی خب ، گمشو بیا اینجا ظرفارو جمع کن میخوام استراحت کنم
&مین روی صندلی نشسته بود، پاهای کثیفش و روی میز گذاشته بود چشماشو بسته بود،جونگکوک آروم به سمت میز رفت تا سینی رو برداره چقدر امروز خسته شده بود چند روز بود که غذا نخورده نمیدونست فقط میدونست خیلی گرسنه اش شده...

÷میگم جونگکوکی داری چیکار میکنی؟هوم
جونگکوک که حین ظرف شستن یک صدایی شنید ترسید اما وقتی برگشت با قیافه هیونگش مواجه شد کمی ذوق کرد
هیونگ برگشتی دلم برات تنگ شده بود، هیونگ من خیلی گشنمه تو یتِم غذا داری بهم بدی؟
÷باید ببینم چیکار میتونم بکنم برات
_ولی من خودم دیدم یک عالمه غذا داری تو اتاقت فقط یتِم بهم بده
÷خب اگه یکاری برام انجام بدی، منم بهت یک بشقاب غذا میدم
_چیکار باید بتُنم هیونگ
÷میدونی آقای مین تو اتاقش یک ساعت داره ، اگه بری و اونو برام بیاری قول میدم هم بهت شکلات بدم هم غذا
جونگکوک با ذوق بچگانه ای گفت :_شتلُات ؟!
از اونایی که خانم چوی بهم میداد؟
ذوقش زیاد طول نکشید تا اینکه متوجه شد در مقابل چه کاری بهش شکلات میرسه
_ام..مااا،اما هیونگ اگه آقای مین بفهمه، نههه.ن..ه من دیگه نمیخوام تنبیه بشم ن.نهه
÷باشه پس منم میرم خوش بگذره بچه
به هیونگش نگاه میکرد شکمش خیلی درد میکرد صدا میداد اون واقعا احتیاج به غذا داشت
_هیونگ وایستاااا اگه اون ساعت و برات بیارم بهم غذا میدی؟
÷آره خب، من که بهت گفتم
_پس باشه
با لبخندی که فقط خودش شیطانی بودنشو میدونست به اون بچه نگاه کرد
÷آفرین جونگکوکی
______
=لی تمام کارایی که ازت خواسته بودم انجام دادی؟
~بله آقای جئون نگران نباشید ما تمام منطقه های اینجا رو مورد بررسی قرار دادیم قطعا بهترین جا رو برای انجام پروژه در نظر میگیریم
______
نیویورک ایالات متحده آمریکا
+میگم ددی ما کی بر میگردیم سئول، دلم برای عمو تنگ شده
♤که پرنس کیم دلش برای عمو تنگ شده؟پس مامانت چی...؟
+دلم برای اوما تنگ شده اپا اذیت چلامیتیُنی(اذیت چرا میکنی )
♤آقای کیم با لبخند بزرگ روی صورتش بهش نگاه کرد
♤سه روز دیگه میریم پسرم اونوقت هم اوما هم عمو تو میبینی

کره جنوبی یانگجو، یتیم خانه کره
در حالی که پاورچین پاورچین به سمت میز حرکت میکرد، اشک تو چشماش جمع شده بود، عرق میکرد، حالت تهوع داشت، میترسید خیلی زیاد میترسید، بالاخره به میز رسید خیلی آروم سعی کرد ساعت و از اونجا برداره تو ذهنش با خودش میگفت: خب جونگکوکی الان تمام میشه بالاخره سیر میشی حواستو جمع! همین که دستش به ساعت خورد اونو اروم برداشت با لبخند برگشت به هیونگش نگاه کرد، خوشحال از اینکه موفق شده آقای مین از خواب بیدار نشده، همون طور که به سمت در قدم برمیداشت برگشت آقای مین و نگاه کنه نفسش تو سینش حبس شد اون با یک شلاق به دستش و یک لبخند کثیف روی لباش نگاهش میکرد
٪که توی موش کثیف میخواستی ساعت منو بدزدی ای موش هرزه
جونگکوک هیچ ایده ای نداشت تقریبا نزدیک بود سکته کنه، برگشت هیونگش و ببینه که با جای خالیش مواجه شد
٪به چی نگاه میکنی نمی تونی فرار کنی ساعت و مثل یک وحشی به تمام معنا از دستش گرفت و شلاق بالا برد و به سمت صورتش ضربه زد،
خون از صورتش میریخت و به سمت اون مردک دوباره کشیده میشد و لگد میخورد التماس میکرد هیونگش و صدا میزد اما نه التماس هاش جواب گو بود نه هیونگش پیدا میشد
٪حالا که جلوی سگام انداختمت میفهمی ای اشغال بزار اول یک درس درست حسابی بهت بدم سرش و مدام داخل رودخونه فرو میبرد شلاق میزد تا حدی که جای سالم تو بدنش دیده نمیشد
_آقای مین غلط تردم دیگه نمیتنم،نتُ...نننن آههههههههه درد داره لطف..ااا
التماس کرد و ناله ای سر داد و بعدش دیگه همه جا سیاه شد
٪ای هرزه انگاری مرده...
خنده شیطانی کرد و تن نحیف پسرک و به داخل رودخونه انداخت
___
با خنده رییس و رفیق قدیمش و صدا زد ~جئون انگاری بدجور تو فکری
=میدونی لی این رودخونه یاداور کسی که من از دستش دادم تو ام اینو خوب میدونی راستش....
~جئوننننن ن
=چه مرگته لی چرا داد میزنی
~او..ننن جا یک پسر بچه اس...روی آب
=لعنتی میرم توی آب
~ولی توی این آب یخ میزنی احتمالا اون بچه مرده باشه
=برام مهم نیست یخ میزنم ، میرم ببینم زندس یا نه حتی اگر مرده باشه جسدشو اینجا نمیتونم ول کنم ،،،،
________
اینم پایان پارت دوم ،بابونه های زیبام ...ووت و نظر یادتون نره :)

Bloody Chocolate Onde histórias criam vida. Descubra agora