22

143 11 10
                                    

به سختی لباسام رو پوشیدم جین سعی کرد کمکم کنه اما خودم پسش زدم ارم ارم راه میرفتم یکم درد داشت بدنم
توی ماشین نشستم جین ماشین رو روشن کرد و راه افتاد بین راه در حالی که داشتم خیابون هارو نگاه میکردم دستمو گذاشتم روی شکمم تا بچه هارو حس کنم که با یادآوری نبودشون داغ دلم تازه شد و اشکام یکی یکی ریخت
جین متوجه شد در عرض چند ثانیه صدای هق هقم بلند شد محکم شکمم رو گرفته بودم و گریه میکردم
جین فرمون رو بین دستاش فشار میداد
جین:دلسا اینجوری گریه نکن خواهش میکنم
دلسا:بچه هام(هق هق زدم)چطور دلت اومد بکشیشون
جین چیزی نگفت چیزی نداشت بگه به امارت که رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه خدمه ها در حال کار کردن بودن کاش شبی که جین منو بیرون کرد یکی از شما خدمه ها یا بادیگارد ها بودین
بغضمو قورت دادم و از پله ها بالا رفتم در اتاقمو باز کردم خودمو انداختم روی تخت....
جین: دلسا اصلا توجه ای بهم نمیکرد هر وقت هم بهش نزدیک میشدم با بیرحمی پسم میزد خیلی وضعیت عصابم داغون بود عذاب وجدان کاری که باهاش کردم مثل چی افتاده بود به جونم
از یه طرف مشکل من و دلسا از یه طرف کار های باند و محموله های اسلحه
همش توی جلسه بودم و شبا تا دیر وقت درگیر بودم
دلسا:توی اتاق خودمو زندانی کرده بودم خسته بودم همش پشت پنجره اتاق مینشستم و یا گتاب میخوندم یا بیرون رو تماشا میکردم اولا که تازه از بیمارستان اومدم جین چندین بار سعی کرد باهام حرف بزنه ولی من گوش ندادم و پسش زدم اما این چند وقت پیداش نیست شبا دور وقت میاد خونه وقتی هم خونه هست همش پشت تلفن داد میزنه و بحث می‌کنه
طبق معمول  همیشه کنار پنجره نشسته بودم که در اتاق زده شد
جین اومد داخل
جین:خوبی؟
دلسا:خوبم
جین:دو روز دیگه یه مهمونی دعوتم هم می خوام همراهم باشی هم واسم مترجم باشی اخه به بقیه اعتماد ندارم که درست واسم ترجمه میکنن یا نه
چیزی نگفتم سرمو برگردوندم سمت پنجره
جین ادامه داد:اگه خواستی بیای از توی لپ‌تاپ هر چیزی که احتیاج داشتی رو سفارش بده فعلا
بعد از رفتن جین یکم با خودم فکر کردم بعد از یکماه خوبه یکم به خودم تفریح بدم لپ‌تاپ رو روشن کردم و وارد سایت ها شدم لباس و کفش و کیف با یه شنل واسه روی لباسم و چندتا چیز دیگه سفارش دادم
دکمه آف رو زدم وان حمام رو پر کردم و بعد از آماده شدن حمام توی وان نشستم از بر خورد اب داغ با بدنم انرژی از دست رفتم برگشت...

دوست جونیا ببخشید دور شد 😘😘

𝕞𝕠𝕟𝕤𝕚𝕖𝕦𝕣 𝕜𝕚𝕞Where stories live. Discover now