18

173 30 4
                                    

P18

الان 2هفته ای هست که نتونستم با یونگی وقت بگذرونم ولی تو مدرسه میبینمش ولی بعد مدرسه نه ...دوباره یه روز خسته کننده ی دیگه
.
.
.
تهیونگ :بچه ها میای بعد مدرسه بریم دوچرخه سواری؟

هوسوک :من میام

کوک:منم میام

تهیونگ :به جین هیونگ و نامجون هیونگ هم زنگ میزنم میگم

هوسوک :جیمین یونگی شما چی ؟

یونگی :من نمیتونم ببخشید

کوک:جیمین توچی؟

یونگی :جیمین خوبی ؟

جیمین :آآآ ....آره داشتم فکر میکردم متاسفم چی داشتین میگفتین؟

تهیونگ :مطمئنی خوبی ؟

جیمین :اره خوبم

تهیونگ :بعد مدرسه میخوایم بریم دوچرخه سوارشیم میای

جیمین :بیرون کار دارم نمیتونم

درواقع جیمین میخواست بره دکتر جیمین چند وقتی بود که مریض شده بود سردرد شدید میگرفت و معده درد داشت  تقریباً یه هفته ای میشد که اینجوری میشه بخاطر این تو جمع دوستاش خوراکی نمیخورد چون بعد خوردنشون قطعا دل درد میگرفت

یونگی :چیکار داری؟

جیمین داشت فکر میکرد که چه جوری یونگی رو بپیچونه که هیچی به ذهنش نمیرسید که یهو یادش افتاد

جیمین :میخوام برم بوستان دیدن یکی از خاله هام

یونگی :بوستان ؟؟؟

جیمین :اره

یونگی :میخوای باهات بیام

جیمین :نه خودم میرم تو کار داری خودم میرم اگه خواستم به جین هیونگ میگم باهام بیاد

تنها کسی که جیمین میتونست بهش اعتماد کنه جین بود .ولی جیمین نمیخواست حتا جین هم بفهمه

یونگی :مواضب خودت باش

جیمین :مواظبم

کوک:چند نفر شدیم

هوسوک :منو تو تهیونگ

تهیونگ :زنگ اخر یه زنگ به جین میزنم
.
.
.
تهیونگ :بلخره زنگ خورد

یونگی :من برم خدافظ

یونگی رفت و جیمین رو بغل کرد و از جمع خدافظی کرد و رفت

کوک:زنگ بزن جین و نامجون

جیمین :بچه ها منم باید برم فردا میبینمتون

هوسوک :مواظب خودت باش

جیمین :حتمن

جیمین هم از جمع خدافظی کرد و رفت

تهیونگ :بچه ها من نگران جیمینم

هوسوک :چرا

تهیونگ :از وقتی یونگی دیگه مثل نمیتونه باهاش وقت بگذرونه خیلی پکر شده

مدرسه مورد علاقم :)Where stories live. Discover now