25

140 20 0
                                    

P25

بعد مدت ها دور هم جمع شدن ولی اینبار کای و
لیساو جیسو هم اضافه شده بودن دورهمی بود باهم حرف میزدن و خوراکی میخوردن .....جیمین داشت کیک میخورد که کنار لباش کیکی شد کای که کنار جیمین نشسته بود صورت جیمین رو گرفت و به سمت خودش چرخوند کای لبخندی زد و دستشو به سمت لب جیمین کج کرد و کیک کنار لبای جیمین روتمیز کرد جیمین نیم نگاهی به یونگی انداخت قیافش عصبی بود ....جو سنگین شده بود هیچ کس حرف نمیرد که نامجون این سکوت رو شکست

نامجون :بچه ها بیاد فیلم ببینیم

جین:موافقم فقط چه فیلمی ببینیم؟

لیسا:یه فیلمی هست خیلی تعریفشو شنیدم بیاد اینو ببینیم
.
.
.
.
همه به یه پوزیشن دراز کشیدن یا نشستن جیمین دراز کشید کای از این فرصت استفاده کرد و بالا سر جیمین نشست و به جیمین اشاره کرد که رو پاهاش دراز بکشه جیمین هم قبول کرد و رو پاهای کای دراز کشید
یونگی واقعن کلافه شده بود ولی به روی خودش نمی اورد از این متنفر بود که جیمین به یکی دیگه میچسبید ...متنفر بود

نامجون کنترل رو برداشت و فیلمی که لیسا گفت رو پلی کرد

کای موهای جیمین که روی پاهاش بوده رو نوازش میکرد ولی جیمین اعتراضی نمیکرد
یونگی فقط منتظر یه بهونه بود که از جم بره بیرون نتش رو روشن کرد و رفت اینستا با یک دایرکت عجیب برخورد وقتی پیامش رو دید تعجب کرد

"سلام یونگیا انتظار ندارم منو به یاد بیاری پس خودمو معرفی میکنم رایلی جونز طبقه بالاییتون یادت میاد اون موقعی که باهم بازی میکردیم تازگیا پیجتو پیدا کردم دلم برات تنگ شده میشه همو ببینیم "

یونگی لبخندی زد اون واقعن رایلی رو خیلی دوست داشت چون بهترین هم بازی بچگیش بود جیسو متوجه لبخندای یونگی شد و ازش پرسید :یونگی خیلی لبخند میزنی حواسم بهت هستا

یونگی گوشی رو به جیسو داد جیسو بعد خوندن پیام چشماش گرد شد

جیسو :رایلی یادمه همون دختره که خودتو بابتش میکشتی

کوک فیلم رو استاپ زد که بفهمه اون دوتا راجب چی حرف میزنن

تهیونگ :رایلی کیه؟

جیسو :رایلی یکی از دوستای یونگیه هم بازی بچگی هم دیگه بودن یادمه یه زمانی بابای یونگی به یونگی میگفت بزرگ شدی با رایلی ازدواج کن ..رایلی واقعن دختر خوشگلیه من واقعن ازش خوشم میومد

جیمین به وضع حسودیش شده بود هم عصبی

یونگی :تازه پیامش و دیدم دو روز پیش فرستاده بود

هوسوک :پیامش رو بخون

یونگی :ول کن مهم نیست

هوسوک گوشی رو از یونگی گرفت و از جاش بلند شد و بلند و واضح پیام رو خوند:سلام یونگیا انتظار ندارم منو به یاد بیاری پس خودمو معرفی میکنم رایلی جونز طبقه بالاییتون یادت میاد اون موقعی که باهم بازی میکردیم تازگیا پیجتو پیدا کردم دلم برات تنگ شده میشه همو ببینیم "

هوسوک :چه غلطا میخواد یونگی رو ببینه

یونگی :اره منم دلم براش تنگ شده میخوام ببینمش

یونگی تو دلش از رایلی تشکر کرد راضی از انتقامی که از جیمین گرفت لبخندی زد و یه نگاهی به جیمین انداخت ....جیمین از قبل داشت یونگی رو نگاه میکرد که چقدر با میل میخواست بره دیدن یه دختر جیمین از جاش بلند شد و جاشو با هوسوک عوض کرد و کنار یونگی نشست ولی یونگی بهش نگاه نمیکرد

.
.
.
"بعد فیلم ساعت یه ربع به 1"

لیسا و کای و جیسو خدافظی کردن و رفتن ....اکیپ خودشون بودن اکیپ 7نفره ی خودشون یونگی رفت از اتاق جا هارو اورد قرار بود همه خونه ی یونگی بمونو چون فردا تعطیل بود
.
.
.

نامجون و جین همو بغل کرد و خوابیدن کوک هم خوابید ولی تهیونگ و هوسوک بیدار بودن و گوشی بازی انلاین باهم میکردن

جیمین هم با یونگی تو اتاق بودن یونگی حتا به جیمین نگاه هم نمیکرد حتا جاش هم جدا از جیمین انداخته بود داشت از اتاق میومد بیرون که با صدای جیمین سر جاش وایساد

جیمین :یونگی مگه من چیکارت کردم ؟

یونگی هیچ جوابی نداد و فقط سکوت کرد

جیمین :جواب بده مگه من چیکار کردم

یونگی :یذره کارات رو مرور کن میفهمی

جیمین :اهان اینکه کای اون کارو کرد

یونگی :دقیقن درست گفتی

جیمین بغضش گرفت حق با یونگی بود نباید میذاشت کای انقدر بهش نزدیک بشه حس عذاب وجدان تمام وجود جیمین رو فرا گرفت

جیمین :ببخشید متاسفم معذرت میخوام منو ببخش

یونگی سمت جیمین برگشت با دیدن صورت خیس جیمین به خودش امد یونگی مثل بچه ها رفتار میکرد جیمین به جز یونگی هیچ کسو نداشت این حرف رو خود جیمین گفته بود

یونگی :جیمین ؟

جیمین : ....حق داری باهام.... قهر باشی من نباید میذاشتم کای بهم اون قدر نزدیک بشه

یونگی هیچی نگفت .....جیمین جلو رفت و یونگی رو از کمر محکم بغل کرد دیگه گریه نمیکرد

جیمین:حسودی نکن من مال توعم

یونگی واقعن نمیتونست تحمل کنه اونم مقابل جیمین رو بغل کرد یونگی واقعن نمیتونست با جیمین قهر کنه جیمین به جز اون کسی رو نداشت

جیمین :حالا میشه بگی همه حرفای که تو جمع زدی دوروغ بود

یونگی :دوروغ نبود

جیمین :حداقل بگو که نمیری دیدنش

یونگی :نمیرم

جیمین رو پاش وایساد و بوسه عمیق خیسی به لبای یونگی زد اونقدر عمیق که جیمین یونگی رو رو تخت انداخت جیمین حس کرد دیگه کافیه و از یونگی فاصله گرفت

جیمین :هنوزم میخوای جدا بخوابی

یونگی:نه دیگه نمیخوام

جیمین خودشو تو بغل یونگی جمع کرد نمی تونست از اون بغل بعد قهر بگذره

مدرسه مورد علاقم :)Where stories live. Discover now