*
"شما نمیتونید وارد بشید سرورم."صدای ندیمه باعث شد سوکجین گیج چشمهاش گرد بشه و قدمی عقب بره.
"چرا نمیتونم داخل برم؟"
سوکجین متعجب از ندیمهای که مقابل کلبه جونگکوک ایستاده بود، پرسید و باعث شد سیاما که کنارش ایستاده بود سرش رو با تاسف تکون بده.
ندیمه سرش رو خم کرد و با شرمندگی گفت:"این دستور لوناست. تا زمانی که رئیس توی دوران راتشون هستند هیچکس اجازه ورود نداره."
سیاما جلوی لبخندی که روی لبهاش ظاهر میشد رو گرفت و به سوکجین نگاه کرد.
سوکجین اخمهاش رو توی هم کشید و سرش رو به سمت سیاما چرخوند.
سیاما راه افتاد و گفت:"وقت زیادی برای گذروندن با جونگکوک وجود داره عزیزم، بگذارش برای یک زمان دیگه."
سوکجین به نیمرخ سیاما نگاه کرد و گفت:"نمیخوام پا از حدم فراتر بذارم اما هنوز هم برای من یک سوال هستش که چرا اُمگایی که مارک نشده باید لونای یک قبیله باشه."
سیاما نیمنگاهی به چهره سوکجین انداخت و گفت:"همین الان یکی از دلایلش رو دیدی، اون مراقب همهچیز هست، به همهچیز تسلط داره و علارقم اُمگا بودنش بهجای توی دست و پای جونگکوک بودن کارهای قبیله رو جلو میبره و احتیاجی به مراقبت جونگکوک نداره. این دلیلی هستش که جایگاه اون رو محکم کرده."
"مردم دوستش ندارند."
سوکجین گفت و سیاما سکوت کرد.
سکوت کرد و سوکجین ادامه داد:"یکی از خدمهای که به کلبهام فرستاده بودید در جواب سوالهای من گفت که همه از لونا متنفر هستند."
"احساسات قلبی اونها چه اهمیتی داره وقتی که با تمام وجود به حضور اون اُمگا توی قبیله احتیاج دارند؟"
سیاما با لحنی خشمگین گفت و باعث شد سوکجین لحظهای جا بخوره و بعد سرش رو خم کنه.
"من قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم ملکهمادر."
سوکجین فورا تلاش کرد که وضعیت رو کنترل کنه و سیاما نفسش رو بیرون داد.
"فقط برام سوال بود که لونا چه کاری توی قبیله انجام میده که بدون مارک هنوز این جایگاه رو داره."
"کاش این سوال رو از خودم میپرسیدی."
سوکجین با شنیدن صدای تهیونگ فورا سر چرخوند و سیاما نفسش رو بیرون داد.
اگر میدونست که قراره با یک اُمگای کنجکاو و پرحرف سر و کار داشته باشه هیچوقت با ازدواج جونگکوک موافقت نمیکرد.
"فقط کافیه بگه که چه کسی آزارش میده و من مطمئن میشم که اون شخص دیگه هیچوقت نفس نکشه."
![](https://img.wattpad.com/cover/362853666-288-k817867.jpg)
STAI LEGGENDO
Blind [ KookV ]
Storie d'amore"من همسرتم، من با تو ازدواج کردم. من عروسک لعنت شدهات نیستم." تهیونگ حالا با صدایی که از خشم میلرزید گفت و جونگکوک چهره ناراحتی به خودش گرفت و گفت:"تحت تاثیرم قرار دادی که، حالا چیکار کنیم؟ بگم هرچی تو بگی؟" اُمگا محکم لب پایینش رو از حرص گزید و...