Part3

3.5K 678 779
                                    

*
قدم‌های سنگینش رو به سمت دایره بزرگی که اهالی پک به دور محل ازدواج بسته بودند رفت.

به آرومی مردم رو کنار زد و جلو رفت.

کنار سیاما ایستاد.

آلفای مونث با دیدن تهیونگ نفس راحتی کشید.

تهیونگ زیبا شده بود.

چتری‌های کوتاهش پیشونی‌اش رو قاب گرفته بودند و لب‌هاش به رنگ صورتی می‌درخشید.

هانبوک آبی‌رنگ و ملیله‌دوزی شده‌اش رو به تن کرده و رایحه سنگین شده‌ی عسل از همیشه بیشتر خودنمایی می‌کرد.

چشم‌های تهیونگ به جونگ‌کوک و سوکجینی که مقابل هم ایستاده بودند، دوخته شد.

دست سیاما رو روی کمرش حس کرد و سرش رو کمی به سمت زن چرخوند.

سیاما به آرومی لب زد:"مبادا تصمیم‌های احمقانه بگیری تهیونگ. اجازه بده همه‌چیز به‌خوبی و خوشی تموم بشه."

تهیونگ خیره نگاهش کرد و بی‌حرف سرش رو به سمت انیگما و اُمگای جدیدش چرخوند.

سیاما بغضش رو قورت داد و ناخودآگاه دستش رو به دلداری روی کمر تهیونگ حرکت داد.

زمانی که مراحل ازدواج تکمیل می‌شدند تهیونگ خطاب به سیاما گفت:"من دخترت رو کشتم مادرجان، اما نه اون‌طوری که شما فکر می‌کنید."

حرکت دست سیاما متوقف شد و تهیونگ سرش رو به سمت زن چرخوند.

به چشم‌هاش نگاه کرد و لب زد:"من سومین نفرِ حاضر در اون مکان بودم. به جز من و دخترت جائه یک نفر دیگه هم اون‌جا بود."

سیاما شوکه نگاهش کرد و زمانی که صدای گوچین و ساز بلند شد، سیاما و تهیونگ بی‌حرکت به هم نگاه کردند.

لب‌های سیاما برای گفتن جمله‌ای لرزید اما تهیونگ جلو رفت و سرش رو به گوش سیاما نزدیک کرد و لب زد:"من توی آتشی که معتمد تو به پا کرده سال‌ها سوختم مادرجان. حالا وقتش رسیده که حقیقت رو کشف کنی چون من دیگه جونی برای مقاومت ندارم."

و از سیامایی که حالا لرزش شدیدی رو توی دست‌هاش حس می‌کرد، فاصله گرفت.

سر چرخوند و با دیدن جونگ‌کوکی که با اخم اون دو نفر رو نگاه می‌کرد و دستش روی کمر سوکجین بود لبخند محوی زد و همراه با بقیه شروع به دست زدن کرد.

سیاما نگاه گیجش رو به اطراف چرخوند و دست به کار شد.

فورا جعبه چوبی کوچک رو از دست خدمه‌اش گرفت و به سمت سوکجین رفت.

مقابل سوکجین ایستاد و گردنبند مروارید کبود رو از داخلش خارج کرد.

حرکت دست‌های تهیونگ متوقف شد و خیره به گردنبند نگاه کرد.

گردنبندی که سال‌ها پیش جونگ‌کوک برای اون درست کرده بود، حالا دور گردن سوکجین خودنمایی می‌کرد.

Blind [ KookV ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن