Part7

3.7K 651 312
                                    

*
سوکجین بغچه توی دستش رو به ندیمه داد و به جونگ‌کوک که نزدیک می‌اومد نگاه کرد.

جونگ‌‌کوک مقابل سوکجین ایستاد و با کمی مکث گفت:"باید این سفر رو با لونا همراه بشم، اما امیدوارم وقتی که رسیدیم زمان کافی برای گذروندن با هم داشته باشیم."

سوکجین به آرومی سر تکون داد و جونگ‌کوک دستش رو به موهای اُمگا رسوند و از صورتش کنار زد.

به سختی لبخندی خطی شکل زد و دستش و فورا عقب کشید و از کنار سوکجین گذشت.

سوکجین شب قبل از پنجره‌ی کوچک کلبه دیده بود که جونگ‌کوک چه‌طور تهیونگ رو تا کلبه‌اش روی دست‌هاش حمل کرده بود.

اون می‌تونست شب قبل رو به اون اختصاص بده اما نخواسته بود.

جونگ‌‌کوک عملی که خواسته به تعویق انداخته بود رو گردن اتفاقات و وقایع می‌انداخت.

تهیونگ همون‌طور که هانبوکی طلایی‌رنگ به تن کرده بود مقابل سرباز‌ها ایستاده بود.

چشم‌هاش هنوز به طلایی می‌درخشید و لبخند نرمی روی لب‌هاش به چشم می‌اومد.

سرباز‌ها به زمین نگاه می‌کردند و جرئت خیره شدن به اُمگا رو نداشتند.

لونا این روزها عجیب به‌نظر می‌رسید و اهالی پک مثل سابق احساس آزادی عمل نمی‌کردند.

"کجاوه‌ها؟"

سوال لونا باعث شد که اولین سرباز کمی جلو بیاد و بعد از تعظیم کوتاهی آماده پاسخگویی بشه.

"آماده هستند لونا."

"آذوقه‌ها؟"

"آماده هستند لونا."

تهیونگ سرش رو به تایید تکون داد و به یونگی که کنارش می‌ایستاد، نگاه کرد.

یونگی نگاهی از گوشه چشم به تهیونگی که خیره نگاهش می‌کرد انداخت و گفت:"آماده به‌نظر میای."

تهیونگ دستی بین موهاش کشید و با لبخند گفت:"این‌طور به‌نظر میاد؟"

یونگی سرش رو با تاسف تکون داد و همون‌طور که به سمت سرباز‌ها می‌رفت بلند گفت:"لطفا آماده نشستن توی کجاوه‌ها بشید."

سوکجین جلو رفت و با کمک ندیمه‌اش داخل کجاوه نشست.

سیاما به سمت کجاوه‌ای که سوکجین داخلش نشسته بود، رفت و قبل از نشستن به سمت تهیونگ چرخید و گفت:"لونا سعی کن کنترل رو به جسمت بدی لطفا."

و بدون این‌که منتظر حرفی از تهیونگ بمونه داخل کجاوه نشست.

تهیونگ دست‌هاش رو پشتش برد و چرخی به چشم‌های طلایی‌رنگش داد.

زمانی که جونگ‌کوک با دو ندیمه پشتش که وسایلش رو حمل می‌کردند جلو اومد، تهیونگ فورا به سمتش رفت.

Blind [ KookV ]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora