*
در رو با دو دست باز کرد و داخل رفت.کنار در ایستاد و با اشاره دست انیگما رو به داخل راهنمایی کرد.
جونگکوک به اقامتگاه شخصی تاکارا نگاه کرد و بدون انداختن نگاه کوتاهی داخل اقامتگاه رفت.
تاکارا نگاه طولانیای به پشت انیگما انداخت و داخل رفت.
در رو بست و به سمت انیگما که مقابل پنجره اتاق ایستاده بود قدم کشید.
جونگکوک نگاه خنثی خودش رو به بیرون دوخت و تاکارا خونسرد کنارش ایستاد.
برعکس خشم چند لحظه قبل حالا هر دو ساکت ایستاده بود.
رشته کلمات از بین رفته بود و جونگکوک علاقهای به شروع کردن نداشت.
تاکارا واضحا اون رو با کاخ بکجه تهدید میکرد و جونگکوک باید راهای برای بستن دهن اون زن پیدا میکرد.
"انقدر دوستش داری؟"
تاکارا پرسید و جونگکوک نیشخند زد.
سرش رو به سمت تاکارا چرخوند و با چشمهایی که هیچ احساسی بازتاب نمیکردند گفت:"کاخ بکجه رو؟ عاشقشم."
منظور تاکارا حکومت بکجه نبود.
سوال تاکارا دربارهی تهیونگ بود و جونگکوک با حیلهگری سوال رو طور دیگهای پاسخ میداد.
"حالا که انقدر دوستش داری قدم اشتباه برندار که از دستش بدی."
تاکارا کلمات رو پشت سر هم بیان کرد و لحظهای بعد از ترس موهای تنش سیخ و فکش شروع به لرزیدن کرد.
جونگکوک با قدرت گردن آلفای مونث رو توی دستش اسیر کرد و اون رو به پنجره کوبید.
تاکارا شوکه به آستینهای هانبوک جونگکوک چنگ زد و جونگکوک با فشار بیشتری به گردن تاکارا راه نفسش رو بست.
صدایی هین مانند گلوی تاکارا رو ترک کرد و برای نفس کشیدن روی پنجهی پاهاش ایستاد.
"برای من تعیین و تکلیف میکنی کاواکامی؟"
جونگکوک با خشمی نهفته پشت لبخند روی لبهاش گفت و تاکارا برای اولین بار احساس ترس کرد.
"به من میگی که چی درسته و چی غلط؟ مقابل لونای من حرفهای بزرگتر از دهنت میزنی؟"
جونگکوک کلمات رو آروم ادا میکرد و عجلهای توی تموم کردن جملات خطرناکش نداشت.
ترس توی چشمهای آلفای مونث گرگش رو به تلاطم نمیانداخت و دیگه احساسی نداشت.
تاکارا دقیقا روی پلهی آغاز به پایان رسیده بود و جونگکوک دلسرد بیشتر خواهان رد کردن چنین آلفایی بود.
تاکارا تلاشی برای پاسخدادن نکرد و جونگکوک با فشردن ناخنهای تیزش توی گردن دختر به آرومی گفت:"دوشیزه کاواکامی، ممنونم که مایل هستید تا دو روز آینده اقدامات حمله به بکجه رو فراهم کنیم."

أنت تقرأ
Blind [ KookV ]
عاطفية"من همسرتم، من با تو ازدواج کردم. من عروسک لعنت شدهات نیستم." تهیونگ حالا با صدایی که از خشم میلرزید گفت و جونگکوک چهره ناراحتی به خودش گرفت و گفت:"تحت تاثیرم قرار دادی که، حالا چیکار کنیم؟ بگم هرچی تو بگی؟" اُمگا محکم لب پایینش رو از حرص گزید و...