پارت یک

285 32 0
                                    

با پیچیدن بوی قهوه کافه تریا دانشگاه زیر بینیش، حواسش جمع شد که دوباره راه کلاسش و تا کافه ، بی اختیار و با غرق شدن تو افکارش ، طی کرده و حالا با دیدن قهوه های خوش طعم چانگبین هیونگش نمیتونست از اونا بگذره. با رفتن به پیش چانگبین سعی کرد حرف های استاد چوی رو برای چندساعتی هم شده بیخیال بشه و به ذهنش استراحت بده . هیچ وقت نتونست درک کنه که چرا چانگبین هیونگ با اون همه مشغله ای که داشت کار باریستایی تو کافه دانشگاه رو برای سرگرمی اش انتخاب کرده بود ، با کاری که او تو وزراتخونه داشت باریستا بودن دربرابرش شوخی بزرگی بود :


= هی چانگبینی هیونگ چطوری؟


+ به به ببین کی اینجاست...خوشحالم که اومدی پیشم


روبه روی پسر نشست و ادامه داد:


چطوری لینو؟


= تو نمیتونی دست از ترکیب اسم و فامیلی من برداری هیونگ؟


+ کیف کردی؟ خدایی کی مثل من میتونه همچنین ترکیب جذابی از اسمت بسازه؟


= محض رضای خدا هیونگ ! عاخه ترکیب کردن اسم و فامیل من اصلا استعداد نیست که بهش میبالی!


+ خب حالا ! چته چرا پاچه میگیری؟ چی شده ؟ با استاد حرفت شده؟ کسی اذیتت کرده ؟ غذا نخوردی؟ اره از رنگ و روت معلومه ضعف کردی!!


=واییی هیونگ ! بسه روانی شدم .. چقدر حرف میزنی ! اروم باش چیزی نشده ...


+رنگ و روت و دیدی تو اینه؟ قیافه های جسدهایی که میبرن معبد برای سوزوندن از تو بهتره!


مینهو برای ارامش اعصاب خودشم که شده ، بحث کردن با چانگبین و ادامه نداد و سعی کرد اصل قضیه رو توضیح بده . چون میدونست تو بحث با چانگبین هیچ کس برنده نمیشه و خب این که چانگبین دانشجوی رشته علوم سیاسی بود هم بی تاثیر نبود ! با صدایی اروم شروع کرد به صحبت کردن:


= نه هیونگ ، نه ضعف کردم نه کسی اذیتم کرده فقط...


بغض راه گلوش و بست و نتونست ادامه بده ؛ خوب میدونست که اگه صحبت نکنه چانگبین بیخیالش نمیشه و به زور هم که شده ازش حرف میکشه!


= فقط ... اینکه با استاد چوی صحبت کردم ، استادی که ایده پروژمو قبول کرد ؛ گفت احتمال اینکه نتونه سرمایه گذار خوبی برای طرح من پیدا کنه خیلی زیاده و خب این یعنی تمام تلاش شبانه روزی من برای این پروژه و پول اون وام ....


باز دوباره اشک تو چشماش حلقه زد و بغض لعنتی راه گلوش بست . یاداوری اون همه زحمت و تلاش و جون کندنی که تا اینجا کشیده بود مثل یه فیلم جلوی چشمش به نمایش دراومد.


= وامی که بابام گرفته بود و حالا من موندم و قسط های اون وام لعنتی... هیونگ تو خیلی بهتر از هرکسی میدونی که اگه اون وام با قسط هاش پرداخت نشه چه بلایی سرم میاد حتی ... هق.... حتی ...نمیتونم...هق..

EXCHANGE تبادلWhere stories live. Discover now