پارت دوم

165 28 0
                                    

با سردردی که از صبح داشت ؛ نمیدونست به چه دلیل فاکی باید امروز اینهمه پرونده های شرکتو جمع وجور کنه ، به تلفن روی میزش که فاصله نسبتا زیادی باهاش داشت ، نگاهی انداخت .


حوصله اینکه بلند بشه و تلفن و برداره و درخواست قهوه کنه ؛ یک کار سخت و طاقت فرسا به نظر میرسید . و اما این سردرد و کلافگی که دلیلشو نمیدونست ، زور بیشتری داشتن ! پس با کشیدن صندلی چرخدارش به سمت جلو و انداختن کاغذهای تو دستش روی میز ، کمی خم شد و با برداشتن گوشی تلفن ؛ در اتاقش با شدت زیادی باز شد و گوشی تلفن و برای چند دقیقه تو دستش نگه داشت . با تعجب به کیم سونگمین که با اوردن دوتا ماگ قهوه و یه جعبه پیتزا استوایی توی چارچوب در ایستاده بود خیره شد.


- عاخه کدوم احمقی پیتزا با طعم استوایی دوست داره جز تو هوانگ هیونجین... ها؟ میدونی چقدر منتظر موندم تا این حلقه های اناناس ، به همون طرز دلخواهت و به اندازه ای که دوست داری برشته بشن؟ اصلا میدونی چند دقیقه زودتر از بار زدم بیرون تا قهوه ظهرتو بهت برسونم ؟


= چند دقیقه؟


- 7 دقیقه هوانگ!7 دقیقه ...وای خدای من! میتونستم تو این هفت دقیقه یک رزومه دیگه از کسایی که برای بارتندر شدن تو کلاب درخواست داده بودن و بررسی کنم!


سونگمین الفای دقیق و منظمی که دوست بچگی هوانگ هیونجین ؛ الفای مرموز و خوشتیپ بود ، بدون مکث از کارهایی که همیشه برای هوانگ نزدیک دوره راتش انجام میداد میگفت.


هوانگ هیونجین الفای غالبی که دوره رات سخت و عجیبی رو میگذروند ، با اون مثل یک بیماری برخورد میکرد . چندین باری هم دکتر رفته بود اما هربار پزشکش با گفتن اینکه اگه با امگا محبوبتون جفت بشید، تمام این مشکلات از بین میرن هوانگ رو درمونده تر از قبل میکرد.


- اینجوری بهم زل نزن هیون! میدونی که دوره راتت نزدیکه یا دوباره مثل احمقا سرتو کردی تو اون پرونده های کوفتی ؟ محض رضای خدا هوانگ !! چند بار دکتر گفت علاوه بر داشتن یک امگا خوب باید بدنتو تقویت کنی ! نزدیک دوره راتت کمتر به اون بدن کوفتیت فشار بیار.. تو چرا دقیقا برعکس عمل میکنی اخه؟!


= نفس بگیر سونگمین...الان خفه میشی


هیونجین همینجوری که از پشت میزش بلند میشد ، به سمت صندلی های وسط اتاق که رو به پنجره های شیشه ای بلند قرار گرفته بودن ، تو طبقه چهلم برج پدرش رفت:


- نمیتونم ..واقعا نمیتونم اون حالتو تو اون دوره حساست ببینم ..پسر واقعا ساید مذخرفی داری !


هیونجین با برداشتن ماگ قهوه خوش عطری که کل اتاقش پر کرده بود ؛ پوزخندی به الفای رو به روش زد و جرعه ای از اون قهوه خورد . حس کرد انرژی زیادی به بدنش تزریق شده.


سونگمین که میدونست هیون حوصله حرف زدن نداره پس سعی کرد پسر رو به روش و با غذا و نوشیدنی که اورده بود سرگرم کنه . به سراغ پرونده های رو میز رفت و نگاهی گذرا به اونها انداخت.

EXCHANGE تبادلHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin