پارت هفتم

138 26 9
                                    

با سکوتی بدی که تو ماشین حاکم بود متوجه شد زیاده روی کرده و نباید انقد زود خودشو تو نظر پسر مقابلش ادم بدی نشون میداد ، پس با گذاشتن اهنگی سعی در جلب توجه امگا کرد؛ بلکه با اینکارش بتونه حرفی از زیر زبونش بیرون بکشه .


Music: Die for me (feat. Future & Halsy)


مینهو همینطوری که به بیرون از پنجره نگاه میکرد با شنیدن این اهنگ تنها پلکی زد و حالت بدنش و تغییری نداد. چان که شناختی از پسر نداشت و نمیدونست چجوری میتونه دلخوری پسر رفع کنه ؛ کلافه شد و با زیاد کردن سرعت ماشینش ناخواسته ترسی تو بدن امگا انداخت و با اینکارش مینهو به کمربندش چنگی انداخت و بدنشو بیشتر به پشتی صندلی چسبوند ، با دیدن ریکشن مینهو نیشخندی زد . از اینکه بالاخره تلاشش نتیجه داد راضی بود و خب وقتش رسیده بود نمایشی برای این پسر شیطون راه بندازه و البته امیدوار بود که او رو عصبانی تر نکنه !


با حرکات مارپیچی که تو خیابون منتهی به اپارتمانش از خودش به نمایش میذاشت ؛ هر لحظه ترس مینهو بیشتر میشد و میدید که امگا دائما به نیم رخش نگاه میکنه و نفس هاش به شماره افتاده . از ترس بزاق دهنشو قورت میده و کمربندشو بیشتر تو مشتش فشار میده.


= داری چیکار میکنی؟ میشه سرعتتو کم کنی؟


- میترسی؟


= بحث ترسیدن نیست ...دلم نمیخواد توی ماشین تو ، بلایی سرم بیاد !


- چرا ؟ مگه کنار من بودن چه اشکالی داره؟ میترسی پارتنرت بفهمه؟


= من پارتنر ندارم! ولی دلم نمیخواد به عنوان همراه تو دوباره راهی بیمارستان بشم ....حالا میشه این ماشین کوفتیتو یه جا نگه داری؟


چان با شنیدن بخش اول جمله پسر خوشحال شد ؛ اما تغییری تو حالت چهره سرد و خشنش نداد ولی سرعتشو کم کرد.


= شنیدی چی گفتم؟ گفتم نگه دار!


- تو هم شنیدی که همین نیم ساعت پیش بهت گفتم باید پیش من بمونی تا هیونگت بیاد دنبالت؟


= وات د فاک؟ امروز بار دومی که مثل بچه ها داری باهام رفتار میکنی! مگه من کودکم که کسی بیاد دنبالم ....یالا بزن کنار وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی الفا احمق!


با ترمز ناگهانیش صدای جیغ چرخ های ماشینشو دراورد ؛ از شدت خشم و عصبانیت پوست سفیدش که دست کمی از پوست خون اشاما نداشت به خوبی رگ های برامده شقیقه های سرشو به نمایش میذاشت . چشمای طوسی رنگش که در این مواقع به رنگ ابی نزدیک میشدن ؛ کاملا او رو شبیه یک خون اشام عصبانی میکرد ، کمربندشو باز کرد و در صدم ثانیه یقه مینهو رو تو مشتش گرفت و صورتش تا دو میلی متری بینی خودش اورد :


- چرا؟ چرا انقد دوست داری عصبانیم کنی؟ خوشت میاد باهات خشن رفتار کنم؟


نفس های گرم و داغش پوست صورت مینهو رو میسوزوند و حالا امگا از شدت ترس نمیتونست تو چشمای یخی الفا نگاه کنه و هوایی جز نفس های الفا برای تنفس نداشت. پس مجبور شد نفس الفا رو به ریه هاش بکشه :

EXCHANGE تبادلDonde viven las historias. Descúbrelo ahora