پارت نهم

130 22 0
                                    

با صدای سوت عجیبی که تو گوشش میشنید ؛ حدس میزد باز هم مثل همیشه باید پیش پزشک خانوادگیشون بره و برای درد بدی که تو صورت و گوشش پیچیده بود ارام بخش مصرف کنه. در برابر دردی که هربار بخاطر سیلی های محکمی که از پدرش میخورد ؛ سر شده بود. فقط برای اینکه بتونه اون زندگی جهنمی شو تحمل کنه تن به خوردن قرص های ارام بخش و معالجه دکتر میداد:


= پسره هرزه.... یادت رفته برای چی به اون پسره نزدیک شدی ؟ بهتر بگم باید نزدیک میشدی و اینکار نکردی ..! حالا که تو چنگته رفتی باهاش...


ادامه حرفشو نشنید و دوباره سیلی محکمی به طرف دیگه صورتش برخورد کرد ، خسته شده بود از این زندگی که هیچ چیزش به خواست و میل خودش نبود ، از اینکه باید مثل یک حیوون دست اموز، امر و نهی های خانواده و پدرش و اجرا و تحمل میکرد.


- چرا؟ یه دلیل بهم بگید چرا باید اینکارو کنم ؟ چه سودی داره براتون اون فقط ...


= دهنتو ببند....! چرا انقد کودنی اخه تو پسر؟ چند ساله تو این بیزنسی چرا هیچ وقت چیزایی که بهت یاد دادم و اجرا نمیکنی؟ ... باورم نمیشه...! اگه به جای تو سگ شکاری بزرگ کرده بودم ، بیشتر سود و منفعت واسم داشت... بار اخری که دارم هشدار میدم، هر غلطی میخوای باهاش بکنی بکن ، اهمیتی به این موضوع نمیدم ...ولی اگر فقط سر سوزنی منافع من به خطر بیفته مطمئن میشم که نفسای خودت قبل اون قطع شده باشه...


با نفس عمیقی که کشید مانع سرازیر شدن اشکاش شد و بعد از گفتن "چشم" از اتاق پدرش خارج شد و به سمت پارکینگ قدم برداشت.


****


بعد از اتفاقی که تو کلاب افتاده بود ، به درخواست مدیرکیم و دستور رییس هوانگ ، چندتا بادیگارد برای محافظت از بار و افرادش به اونجا اومده بودن و حالا ورود افراد به بارکنترل میشد. فضای امنیتی که تو محیط حاکم بود ، جو بدی به بار داده بود و از شور و هیجانی که بار داشت کم شده بود. جونگین که بودن در این مکان مورد علاقه اش براش ازار دهنده شده بود ؛ اینکه هر روز برای ورود به محل کارش باید بازرسی بدنی میشد و از اینکه توسط اون بادیگاردهای الفا احمق دستمالی میشد ، به هیچ وجه راضی نبود و کم کم صبرش لبریز شده بود . امروز باید با مدیر کیم صحبت میکرد.


با چند ضربه که به در زد اجازه ورود خواست ، بعد از اون روز که بتا از بردن نوشیدنی برای مدیر سرباز زده بود ، ملاقاتی باهم نداشتن و شب های بعدش سونگمین مستقیما با رفتن به دفتر کارش یا طبقه دوم و رسیدگی به امورات بار، کاملا جونگین و نادیده گرفته بود.


= بیا داخل


با باز کردن در اتاق ، هوای سردی به صورتش برخورد کرد و لرزی تو بدنش احساس کرد . بارونی که چند ساعته میبارید حالا از شدتش کم شده بود و اما چیزی از سرمای هوا کم نشده بود ، سونگمینی که با یک بلوز نازک مشکی رنگ پشت به پنجره اتاقش نشسته بود ، چطور تونسته بود اون حجم از هوای سرد تحمل کنه؟ چند لحظه گذشت و با صدای رعد و برقی که از بیرون شنید به خودش اومد و متوجه شد هنوزم جلو در ایستاده و به الفا که با دقت یکی از برگه های روبه روش بررسی میکرد؛ زل زده.

EXCHANGE تبادلDonde viven las historias. Descúbrelo ahora