پارت ششم

132 22 0
                                    

با حس جریان خنکی روی دستش، چشماشو باز کرد. دستاشو بالا اورد و چند قطره خون روی صورتش ریخت ، به حالت اماده باش روی تخت نشست و خیلی سریع از تخت بیرون پرید و به سمت دستشویی قدم تند کرد . نفهمیده بود چجوری زخم دستش باز شده :


- اخه مگه چجوری زخم شدی که هنوز خونریزی داری؟


به انگشت زخم شدش این حرف و زد. سرشو بالا اورد و تو اینه روشویی خودش دید. قطره خونی که روی صورتش بود ، مثل اشک از چشمش به پایین ریخته میشد ، نیشخندی به وضعیتش زد و دست و صورتش شست و از سرویس بیرون اومد. با دیدن چسب زخمی که پایین تخت افتاده بود ، دیشب رو به خاطر اورد که وقتی به خونه اومده بود با عصبانیتی که داشت اون چسب زخم طرح کیوتی که مدیر کیم براش زده بود و کنده بود و بی توجه به زخمش خوابیده بود. حالا با دیدن اون چسب زخم کیوت لبخندی رو لباش نقش بست و به این فکر کرد چرا باید تو کلابی به اون باکلاسی ؛ همچنین چیز بچه گونه ای وجود داشته باشه؟


با بی حسی که تو دستش حس میکرد تو اشپزخونه رفت و متعجب از اینکه چرا انقد زخمش درد میکنه ، قهوه ساز و روشن کرد و نون تستی از یخچال بیرون اورد و تو تستر گذاشت. بعد از صبحانه مختصری که خورد ؛ دوش کوتاهی گرفت و با دیدن ساعت که 10 صبح رو نشون میداد لعنتی زیر لب گفت و به سمت کمد لباساش رفت.


باید هرچی زودتر ماموریتش به اتمام میرسوند ، وگرنه با بودن تو اون کلاب ممکن بود عقلشو از دست بده ...چند روزی میشد که کاری انجام نداده بود و ارتباطش رو قطع کرده بود . حالا مطمئن بود باید بعد از این بی خبری که از خودش به جا گذاشته بود ، دست پر سمت رئیسش میرفت... : لعنت به این شانس ... اخه چرا مثل بقیه ماموریت ها نیستی!


.


.


یک ساعتی میشد رسیده بود کلاب و با دیدن وضعیت بار روی یکی از مبل های نزدیک وروردی نشسته بود و با تعجب به خدمه و نظافت چی ها که رفت و امد میکردن و مشغول تمیزکاری بودن نگاه میکرد. با دیدن یکی از همکاراش که بی حوصله قدم های ارومی برمیداشت و جلوی در بار کمی مکث کرده بود و به داخل نگاهی میکرد ، به سمت ورودی بار رفت .


= هی.... جوها چطوری پسر؟


- اه.... جونگین اینجا چیکار میکنی؟


جونگین با پوزخندی که زد جواب داد:


= خب اومدم سر کار دیگه این چه سوالیه؟ بیخیال ...چرا کلاب منفجر شده ؟ چیشده؟


- یعنی میخوای بگی اخبار و چک نکردی؟


= حرف بزن جوها چیشده؟


- پسر تو خیلی... وقتی دیشب با رییس بحثت شد و رفتی حدود یک ساعت بعدش جلوی بار یه ماشین منفجر شد . انقد شدتش زیاد بود که قسمت جلویی بار هم اسیب دید و میبینی که همه چی بهم ریخته.

EXCHANGE تبادلWhere stories live. Discover now