پارت ۲ : خودت خوبی آقا؟

171 40 92
                                    

( کریسمس چندماه قبل)

همه می خندید، همه خوشحال بودند، جز او...
سال نو بود و همه غرق شادی، جز او...

هوا سرد بود و او دستان یخ زده خود را مهمان ناخوانده پالتو جیب دارش کرده بود.

قدم برمی‌داشت با چشمانی بی روح...
گذر می کرد از خیابان ها، بی صدا و در سکوت...
می‌گذشت از مقابل آدم ها، آرام و بی مقصد...

تنها و تنها...

خیابان ها چقدر قشنگ بود!

همه جا را برای سال جدید تزئین کرده بودند و گروه های خیابانی گوشه و کنار شهر برای شادی مردم اجرا می کردند، بچه ها با تخسی والدینشان را به سوی مغاره ها می کشاندن، زوج ها دست در دست هم و با لب هایی خندان بوسه به ستاره های نگاه هم می‌زدند...

باد سوز داشت و چه صحنه ای زیباتر از کسانی که به مردم فقیر و بی خانمان هدیه می دادند!

برف رویاگونه بر زمین فرش می شد، بی عجله و زیبا...

روز خوبی بود برای اکثر انسان ها ولی او نه...
نه پسرکی که امسال بدترین سال عمرش بود و فقط نظاره گر شادی و سرور مردم بود...

با قدم هایی مرده خود را به صندلی کنار پارک رساند و بی تعلل نشست...

سرش را را رو به آسمان گرفت و چشمانش را بست، نفسی کشید.
نفسی که غم داشت...از اعماق دلش...

جانی را که قرض گرفته بود به طبیعت بازگرداند.

ترد شد، تردش کرده بودند درست مثل زباله ای در دست...

برای چه؟ خب..
به خاطر گرایش متفاوتش؟
برای آنکه تنها پسر خانواده بود؟
برای آنکه همیشه باید بی نقص و بهترین می بود و حالا که نبود جزایش ترد شدن بود؟

پوزخندی زد و چشمانش را باز کرد.

احتمالا همه اینها جزو دلایل قانع کننده شان بود!

دستش را وارد جیب شلوارش کرد و نخی از سیگار به همراه فندک را بیرون کشید...

نخ را مقابل چشمانش به آتش کشیده چنانکه انعکاس آن در چشمانش بدرخشد.

پوک عمیقی زد.

نگاهش به فیلتر سوخته سیگار گره خورد.

کمی برایش زود نبود؟ او فقط ۱۷ سال داشت...

_ این فقط یه ۱۷ سالگی ساده نیست من امسال خانوادمو از دست دادم بدون اینکه بمیرن، تنها شدم بدون اینکه کسیو داشته باشم و حالا یه معتاد بدردنخور برام مونده...

خنده کوتاهی کرد و پوک دیگری زد.
_یکم زیادی ظالمانه نبود؟ من فقط خواستم صادق باشم، خواستم فقط بدونن چه مرگمه و بعدش؟ بهم گفتن حروم زاده...

_یه ذره زیادی ساده دورم انداختن انگار فقط منتظر یه فرصت بودن!...

حالت مغمومی گریبان گیرش شد. نگاهی به سیگار در حال سوختن انداخت و زمزمه هایش را از سر گرفت‌.

Vkook || Kissing YouWhere stories live. Discover now