گاهی چنان در مرداب غم فرو می روم که جز تاریکی چیز دیگری را به چشم نمی بینم. چشمانم بی نور میشود و اصوات بی معنی، چنان قلبم سنگین میشود و گلویم پر بغض که چشمانم هم برای اشک ریختن ناسازگاری میکنند که حتی گریستن هم در تسکین دردم عاجز است؛ آن وقت است که درمانده به دنبال رد پایی از تو می گردم، تویی که نوازش چشمانت، بوسه های پر محبتت و آغوش گرمت دوایِ هر درد است..
_کیم تهیونگ.
~~~~~~
در حالی که با عجله از پله ها بالا می رفت هراسان نگاهی به هر طرف انداخت و در آخر با دیدن تهیونگ کمی آن طرف تر نفس آسوده ای کشید.
با قدم هایی طمانینه به او نزدیک شد.
کمر خم کرده و در حالی که سرش را بین دستانش گرفته بود، پا ضرب گرفته بود.
جلوی پایش ایستاد و در سکوت نظارهگر شد.
در حالی که سعی داشت آشوب درونش را سامان دهد با دیدن یک جفت کفش مقابلش سرش را به آرامی بالا کشید.
با دیدن چشمان غم زده جونگ کوک فکش را قفل کرد و تمام تلاشش را برای جلوگیری از پر شدن چشمانش سوزناکش به کار گرفت.
_میونگ حالش خوبه؟
شنیدن صدا خش دار او حالش را مغموم تر کرد.
_آره سپردم به مامانم مراقبشه نگران نباش.
پسر سرش را تکان داد.
_ولی ای کاش خودت پیشش میموندی نگرانم.جونگ کوک خنده تلخی کرد.
_بهتره نگران حال خودت باشی..با کنایه پسر لب هایش به بالا کشیده شدند و سرش را به دیوار پشتش تکیه داد.
_حالم خودم؟ حس میکنم دارم نابود میشم و از اون بدتر..چنگی به گلویش زد و چشمانش را با لرز بست.
_این بغض لعنتی هیجوره پایین نمیره!..با سر خوردن قطره اشکی از چشمان پسر شکسته مقابلش بی آنکه بداند چرا با گرفتن پشت گردن او سرش را به سینه اش چسباند.
با تکان ریزی که تهیونگ خورد دستش را بالا و میان طره های موهایش برد.
_پس تو خودت نریز، بزار قلبت به اعتراض اشک بریزه؛ چون حتی آسمونم با بزرگیش اشکاش هممونو خیس میکنه..
صدای پسر که با ملایمت در گوش هایش میپیچید کار را بیشتر از قبل برایش سخت میکرد.
لب هایش را بر روی هم فشار داد و بی آنکه بفهمد اشک هایش بی صدا پیرهن او را خیس کرده بودند..
با حس نوازش موهایش، لرز شانه هایش از کنترل خارج شد و آوای دلش با غمی عظیم آزاد.
کم کم صدای نجوای دردآلود او گوش های جونگ کوک را پر کرد و در حالی که از نوازش موهای او دست نمیکشید به زمزمه های نامفهومش گوش داد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Vkook || Kissing You
Lãng mạnعشق مقدس است همچون نام مریم در انجیل! و من، به زنجیر کشیده شده در این بند گرفتارم در لای به لای تارهای مواج موهای تو غرق شده در قهوه ای تلخ چشمان تو و در عطش بوسیدن یاقوت های سرخ تو در حسرت دوستت دارم های تو مجنون و دیوانه همجنس خود... __________...