همواره اولین ها غیر قابل پیش بینی هستند. گاهی شیرین و گاهی تلخ و یک ویژگی مشترک در این بین است"ماندگار و فراموش نشدنی" هستند!گاهی ممکن است بابت همان یک باری که اتفاق افتاد افسوس بخوری و گاهی ممکن است دلتنگ شوی و با خود بگویی کاش باز زمان به عقب کشیده شود و دوباره تکرار شود..
بعضی اولین بارها شیرین است، چون اولین بوسه، اولین عاشق شدن، اولین راه رفتن زیر باران، اولین درآمد به دست آمده، تولد اولین فرزند، اولین گردش، اولین پیروزی، اولین موفقیت و بسیاری دیگر از اولین ها...
اما بعضی مواقع سخت است و دردناک مانند:اولین از دست دادن، اولین رها شدن، اولین شکست عشقی، اولین لبخند آغشته با درد و بغض، اولین صدایی که با ضرب خاموش شد، اولین رویارویی با ذات واقعی انسان ها و...
اما خب اولین های ما میتواند بی خبر و به عنوان یک تجربه هم باشد مثلا اولین تتو، اولین پیک مشروب، اولین آشپزی تست کردن غذایی برای اولین بار و خب شاید اولین سیگار؟...
این همان چیزی بود افکار جونگ کوک حول محور آن می چرخید باید قبول میکرد؟ باید هیجانات دوره نوجوانی را خاموش می کرد؟ یک پک که مشکلی نداشت نه؟...
با این افکار ناخودآگاه سیبک گلویش تکان خورد و صدای او، تردید را دور انداخت.
_امتحان کردنش ضرری نداره!
به آرامی دستش را دراز کرد.
سر انگشتانش رول کاغذی آن را لمس کرد و فقط یه نفس کافی بود تا عطشش خاموش شود اما با ضربه ای که به گردنش خورد بلافاصله دستش را عقب کشید و همزمان با چهره درهم رفت اش از درد و مالش گردنش، نجوایی که بی شباهت به خنده نبود آزاد شد.
معترضانه نگاهش را بالا کشید.
خواست اعتراض کند اما نشد.
دهانش باز شد اما آوایی نیامد.
لبهایش گشوده شد اما بلافاصله بسته شد.
خنده اش...امان از لبخندش و آن آوای بی نظیر و مدهوش کننده....
بی آنکه جوابی برای خاموشی آتشش پیدا کند تنها به او خیره شد.
بی آنکه بداند خشمش تنها با لبخند او خاکستر شد.
نمی دانست اما نمی خواست حالش را خراب کند
بی گمان پسر روبه رویش احوال خوبی نداشت و حالا که می خندید حیف نبود دنیا از آوازش محروم شود؟...
لبخند کمرنگی بر گوشه لب هایش نقش بست و با صدایی آرام در اعتراض به او گفت:
_ خیلی مسخره ای تهیونگ..در حالی که نفس کم آورده بود بر سینه خود کوبید و با ارتعاشی که از جانب خنده بود گفت:
_وای پسر...تو...تو خیلی احمقی...
VOUS LISEZ
Vkook || Kissing You
Roman d'amourعشق مقدس است همچون نام مریم در انجیل! و من، به زنجیر کشیده شده در این بند گرفتارم در لای به لای تارهای مواج موهای تو غرق شده در قهوه ای تلخ چشمان تو و در عطش بوسیدن یاقوت های سرخ تو در حسرت دوستت دارم های تو مجنون و دیوانه همجنس خود... __________...