سلام به روی ماهتون!
این دو پارت تقدیم شما..
ممنون از حمایتتون♡___________
_مامان میخوام برم با بچه ها فوتبالللل توروخدااا
گوش هایش را برای شنیدن صداهای نامفهومی که می شنید تیز کرد ولی گیج و منگ تر از آن بود که معنی آن کلمات را بفهمد.
پلک های چسبیده به همش را به سختی باز کرد و با ناواضحی دیدش چند بار پشت سر هم پلک زد و مقصد نگاهش را که ترک دیوار بود دید.
باز پلک بر هم بست و با قورت دادن بزاق تلخ شده خود تصمیم گرفت چشمان خسته اش را دوباره میهمان خواب کند.
تکانی به بدن خشک شده اش داد که بلافاصله دستان نحیفی محکم به دور کمرش حلقه بستند و مسبب باز شدن پلک های متعجب و شوکه اش شدند.
سرجایش نیمخیز شد و در نگاه اول پسرکی را دید که مظلومانه خودش را به او چسبانده بود و نفس های منظمش خبر از خواب شیرین و عمیقش میداد.
نفس حبس شده اش را با آسودگی بیرون داد و نگاهی به چهره ی غرق در خواب او و در نهایت حلقه دستان او انداخت.
لبش را تر کرد و با تردید راه آرنج یا مچ دستان او را طی کرد و سعی کرد قفل دستانش را باز کند اما گویا غیر ممکن بود چرا که دستانش چنان سفت و سخت در آغوش کشیده بودنش که گویی با رها کردن او پناهگاه امنش را از دست داده و خواب عمیقش حرام میشود.
تسلیم شده دوباره روی تخت دراز کشید و تک به تک جزئیات صورت او را از نظر گذراند.
در حالی که چهره ی زیبا و فرشتگانه ی او وسوسه اش کرده بود دستش را به طرف صورتش دراز کرد.
پیشانی صافش، ابروهای کمان گونه اش، پلک های محافظی که تیله ی درشت و شفافی در خود جای داده بودند، مژه های بلند و دلربایش، بینی بانمکش، تاج لب هایش و در آخر..خود آن یاقوت های سرخ..
در حالی که روی لب هایش مکث کرده بود سر انگشت اشاره اش را به آرومی روی آن کشید تا که از سرخی حقیقش اطمینان حاصل کند.
با تکانی ریزی که جونگ کوک خورد مضطرب دستش را عقب کشید و به چشمانش چشم دوخت.
پسرک لب های خارش گرفته اش را لیسید و بی خبر از نگاه دوخته شده ی او به لب هایش چینی به بینیش داد و دوباره به خواب فرو رفت.
اینبار بی تردید دستش را به طرف گونه او دراز کرد و در حالی که با پشت دست به نرمی صورتش را نوازش می کرد اعتراف به زیبایی پسر مقابلش کرد، اعترافی که شاید تا همیشه در دلش میماند..
نوک انگشتانش را به طرف پایین کشید و حس خیسی به جا مانده از بزاق گوشه ی لب او گر گرفتگی را در وجودش پدیدار کرد.
به وضوع بدنش گر گرفته بود و در چشمانش لرزشی را حس می کرد اما تنها این نبود عضو ماهیچه ای درون سینه اش را احساس می کرد که بی تعلل خود را بر دیواره ی وجودش می کوبید، هر بار محکم تر از پیش..
ESTÁS LEYENDO
Vkook || Kissing You
Romanceعشق مقدس است همچون نام مریم در انجیل! و من، به زنجیر کشیده شده در این بند گرفتارم در لای به لای تارهای مواج موهای تو غرق شده در قهوه ای تلخ چشمان تو و در عطش بوسیدن یاقوت های سرخ تو در حسرت دوستت دارم های تو مجنون و دیوانه همجنس خود... __________...