PART2

158 51 12
                                    

سونگچول با احساس وزن سنگین روی قفسه سینه اش از خواب بیدار شد.

سرش رو بالا گرفت، تا ببینه چه چیزی اینطور خفه اش میکنه و وقتی جاشوآ رو دید که مثل کوالا روی اون خوابیده حسابی شوکه شد.

اول باید خروپوفش رو تحمل میکرد و حالا باید وزن سنگینش که روی اون خوابیده رو تحمل کنه،عجب عادت های بدی داره!

"لعنت تو سنگین وزنی و بدترین عادت های خواب رو داری!خروپفت کافی نبود؟"

سونگچول زمزمه کرد، و سعی کرد جاشوآ رو از خودش دور کنه ،اما همینکه اون رو کمی کنار زد، جاشوآ ناگهان از تخت روی زمین سقوط کرد.
و همین کافی بود تا با خشم شدید از خواب بیدار شه.

"دلت میخواد بمیری؟"

معمولا مردم وقتی از خواب بیدار میشند 'صبح به خیر 'میگن ولی ظاهرا جاشوآ اعتقادی به این اداب و رسوم نداشت.

"تو روی من خوابیده بودی، رسما داشتم خفه میشدم"

جاشوآ نگاهی تند و تیز به سونگچول انداخت و بعد چشماش رو منزجر تو حدقه چرخوند، و بدون هیچ حرف دیگه به طرف حموم حرکت کرد.

سونگچول با شوک به رفتن جاشوآ خیره شد، اون انتظار یه رفتار خیلی گستاخانه و بدی رو داشت اما بر عکس تصوراتش فقط خیلی راحت از کنارش رد شد.

"چقدر اخمش بامزه بود هیهی~"

خنده های سونگچول با صدای در قطع شد و به دنبال اون، آقای هونگ با لبخندی پرنگ وارد اتاق شد.

"اوه صبح به خیر سونگچول، دیشب خوب خوابیدی؟"

سونگچول با اضطراب به اقای هونگ خیره شد، چون همین دیروز با هم آشنا شده بودند، هنوز بهش عادت نکرده بود و ازش خجالت میکشید، دقیقا بر عکس جاشوآ و اونچه که با اونها احساس راحتی میکرد.

"صبح به خیر اقای هونگ! بله دیشب خوب خوابیدم"

شاید بهتر بود دروغ بگه؟

"نیازی نیست رسمی با من صحبت کنی پسرم، من و مادرت به زودی ازدواج میکنیم، بهتره منو بابا صدا بزنی"

اقای هونگ به صورت مضطرب سونگچول خندید، کاملا واضح بود که سونگچول در این لحظه اضطراب داره.

اما سعی کرد لبخند کوتاهی بزنه، تا بی ادب به نظر نرسه.

"جاشوآ کجاست؟"

اقای هونگ پرسید، و به اطراف اتاق نگاه کرد، با اینکه اتاق خیلی بزرگ نبود.

Teddy Bear | CheolSooWhere stories live. Discover now