PART8

168 55 27
                                    

~~~
جاشوآ

پایان کلاس از خواب بیدار شدم، و دیدم که هیچ‌کس نبود. جدی همه اینقدر زود رفته بودن اونم بدون اینکه من رو بیدار کنن؟

بدون توجه به کمر دردم، سریع وسایل‌ام رو جمع کردم و آماده‌ی بیرون رفتن شدم، اما با دیدن ساعت، چشمام ناگهان گرد شد «لعنتی لعنتی لنعتی! خیلی دیرم شده!» با خودم زمزمه کردم و با عجله به سمت در رفتم.

دو هفته از روزی که شاغل شدم میگذره و اگه بخوام همین‌طور ادامه بدم، قطعا اخراجم میکنن!

جونهی بهم قول داده بود که کمکم کنه برام کار پیدا کنه و پیدا هم کرد. ولی اصلا به کارم نمیاد! و همزمان نمیتونم هیچ اعتراضی بکنم، چون شدیدا به شغل ثابت نیاز دارم تا بتونم از اون خونه‌‌یِ لعنتی برم بیرون و دیگه صورت اون پیرمرد رو نبینم.

با عجله به سمت محل کارم رفتم و همینکه رسیدم، درو به شدت باز کردم. هنوز نفس نفس میزدم و وقتی وارد شدم، بوی قهوه طبق معمول همه جا رو پر کرده بود.

آه، چقدر آزار دهنده ، از قهوه متنفرم!

جونگهان قبلا بهم گفته بود من هیچ کاری رو خوب انجام نمیدم. راست میگفت! من حتی قهوه درست کردن رو بلد نبودم.

پس فقط به خاطر قیافه‌م استخدامم کردن و من هر شب مجبور بودم اونجا وایسم ،به اون مشتری‌های لعنتی لبخند بزنم، سفارششون رو دونه دونه بگیرم و بهشون بگم دوباره برگردن، در حالی که اصلا دلم نمیخواد دوباره صورتای نحسشون رو ببینم

مدام به خودم میگفتم'داری برای پول اینکارو میکنی تا بتونی بالاخره مستقل شی!' پس فقط تحمل میکردم و با تکرار این جمله با خودم، تونستم دو هفته ام رو تو این شغل بگذرونم.

کار سختی بود.
هر روز صبح زود باید بیدار میشدم برای دانشگاه و بعدش تمرین تو سالن و بعدش هم باید میرفتم سر کار. انگار هیچ وقت فرصت استراحت پیدا نمیکردم!

زندگی‌ام شده یه روتین تکراری و خسته‌کننده و تنها چیزی که یه کم تنوع توش ایجاد می‌کنه اینه که...سونگچول توشه

وقتی یاد سونگچول افتادم، لبخندی نا خود آگاه روی لبام شکل گرفت..

پس سریع سرفه کردم تا افکارم رو از سرم بیرون کنم و بعد به اون مشتری که منتظر بود سفارشش رو بگیرم نگاه انداختم.

"آه، ببخشید، سفارشتون چی بود؟
دوباره یادم رفت" سعی کردم لبخند بزنم.
باید خدا رو شکر میکردم که مدیر اینجا نبود، چون اگه بود حتماً منو اخراج میکرد.

Teddy Bear | CheolSooWhere stories live. Discover now