PART6

161 48 6
                                    

~~~~

بعد از دانشگاه به خونه برگشت تا لباسش رو عوض کنه.

زیاد طول نکشید که دوباره قصد بیرون رفتن رو کرد.
با وجود اینکه بیشتر روزش رو بیرون گذرونده بود، اما واقعاً از حضور پدرش تو خونه متنفر بود.

پدر جاشوآ وقتی متوجه شد پسرش قصد  بیرون رفتن رو داشت، با لحنی قاطع و چهره ای که از خستگی و عصبانیت آمیخته بود، پرسید:

"کجا میری؟"

  جاشوآ قبل از اینکه به سمت اون برگرده، چشماش رو منزجر تو حدقه چرخوند.‌

"تمرین."

بله، جاشوآ تو تیم بسکتبال دانشگاه بازی می کرد، اون تقریبا از دوران راهنمایی این کار رو انجام می داد.

"امروز تمرین ندارید، در واقع بیرون رفتن هم ممنوعه."

پدرش با لحنی آروم صحبت کرد، اما سعی نکرد خشم تو چشماش  رو پنهان کنه.

"چی؟! ولی من اصلاً در این مورد با تو صحبت نکردم تا بهم اجازه بدی یا منعم کنی"

جاشوآ یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و به پدرش خیره شد. واقعا نمی دونست این بار مشکل پدرش چی بود!

"من هم منتظر نبودم در این مورد با من صحبت کنی!
تو در نبودم چیکار کردی دقیقا؟"

پدرش با همون لحن آروم پرسید، در حالی که جاشوآ سر جاش خشکش زده بود و چیزی نمیگفت...

"چیز مهمی نیست."

جاشوآ آروم صحبت کرد که پدرش پوزخندی به اون زد و عصبی گفت:

"فکر  میکنی میپرسم چون نمی دونم؟!"

"پس چرا میپرسی وقتی میدونی؟"

جاشوآ با گستاخی بیشتر جواب داد. با وجود اینکه می دونست چه چیزی در انتظارشه ، اما واقعاً اهمیتی نمیداد.

"برگرد اتاقت جاشوآ فورا."

جاشوآ با آهی بلند به سمت اتاقش رفت...
تنها چیزی که در این زمان می خواست  تمرین بود،
اما پدرش مثل یک لعنت میمونه و همیشه جلوی راهشو میگیره!

~~~~

وقتی سونگچول به خونه برگشت،شب شده بود.
مادرش از اون درخواست کرده بود که از  دوستاش خداحافظی کنه  و به خونه برگرده، هرچند که سونگچول دلش می‌خواست بیشتر با اونها وصت بگذرونه..

Teddy Bear | CheolSooWhere stories live. Discover now