بالاخره به نمایشگاه رسید، بالاخره قرار بود اون هنر جدیدی که ازش حرف میزدند رو ببینه!
بالاخره قرار بود....اون هنرمند رو ببینه.
این فوقالعاده بود، حداقل برای اون،
دانشجوی هنری که تازه سال اولش بود.
YOU ARE READING
Without Body [VKOOK]
Fanfiction[Completed] +"چرا..(گرفتگی صداش)...چرا اینکارو میخوای باهام کنی؟ مگه....مگه دوســــم نداری؟" تهیونگ بلند شد و چاقویی که روی میز بود و برداشت. _"اوه پسر کوچولو همیشه دوست داشتن کافی نیست" .ɴᴀᴍᴇ: Without Body(بی بدن) .ɢᴇɴʀᴇ: adventure, mystery .ᴄᴏᴜᴘ...
1
بالاخره به نمایشگاه رسید، بالاخره قرار بود اون هنر جدیدی که ازش حرف میزدند رو ببینه!
بالاخره قرار بود....اون هنرمند رو ببینه.
این فوقالعاده بود، حداقل برای اون،
دانشجوی هنری که تازه سال اولش بود.