با تهیونگ چند روزی توی هتلی کنار ساحل وقت گذرونده بود.
شیطونی های گاه به گاه هنرمندش،
نقاشی هایی که روی بدنش میکشید و اون مجبور بود هر شب بره حموم،
لبخند های قشنگ تهیونگش...همونی که بالاخره بهش رسیده بود.توی بغلش خوابیده بود.
+"هیونگ حس میکنم این خیلی زیادیه برام"تهیونگ دستی توی موهای هنرش کرد.
_"نه بیبی این چیزیه که لایقشی البته هنوز به اصلیش نرسیدی"جونگکوک سرشو بالا آورد به تهیونگ نگاه کرد.
+"اون چیه؟"تهیونگ دستشو به کشو رسوند و طنابی که قبلا اونجا گذاشته بود رو برداشت و با لبخندی لب زد.
_"مرگ"
جونگکوک خندهای سر داد.
+"میخوای باور کنم منو میکشی؟"تهیونگ لباشو بوسید و سریع دستای پسر رو به تاج تخت بست و روی شکمش
نشست._"دقیقا همینو میخوام هنرِ جدیده من"
جونگکوک بغضش شکست.
+"مامان...."صدای گریه هاش گوش های تهیونگ رو نوازش میکرد.
+"چرا..(گرفتگی صداش)...چرا اینکارو میخوای باهام کنی؟ مگه....مگه دوســــم نداری؟"تهیونگ بلند شد و چاقویی که روی میز بود و برداشت.
_"اوه پسر کوچولو همیشه دوست داشتن کافی نیست"
YOU ARE READING
Without Body [VKOOK]
Fanfiction[Completed] +"چرا..(گرفتگی صداش)...چرا اینکارو میخوای باهام کنی؟ مگه....مگه دوســــم نداری؟" تهیونگ بلند شد و چاقویی که روی میز بود و برداشت. _"اوه پسر کوچولو همیشه دوست داشتن کافی نیست" .ɴᴀᴍᴇ: Without Body(بی بدن) .ɢᴇɴʀᴇ: adventure, mystery .ᴄᴏᴜᴘ...