11

48 12 8
                                    

با تهیونگ چند روزی توی هتلی کنار ساحل وقت گذرونده بود.
شیطونی های گاه به گاه هنرمندش،
نقاشی هایی که روی بدنش می‌کشید و اون مجبور بود هر شب بره حموم،
لبخند های قشنگ تهیونگش...همونی که بالاخره بهش رسیده بود.

توی بغلش خوابیده بود.
+"هیونگ حس میکنم این خیلی زیادیه برام"

تهیونگ دستی توی موهای هنرش کرد.
_"نه بیبی این چیزیه که لایقشی البته هنوز به اصلیش نرسیدی"

جونگ‌کوک سرشو بالا آورد به تهیونگ نگاه کرد.
+"اون چیه؟"

تهیونگ دستشو به کشو رسوند و طنابی که قبلا اونجا گذاشته بود رو برداشت و با لبخندی لب زد.

_"مرگ"

جونگ‌کوک خنده‌ای سر داد.
+"میخوای باور کنم منو میکشی؟"

تهیونگ لباشو بوسید و سریع دستای پسر رو به تاج تخت بست و روی شکمش
نشست.

_"دقیقا همینو میخوام هنرِ جدیده من"

جونگ‌کوک بغضش شکست.
+"مامان...."

صدای گریه هاش گوش های تهیونگ رو نوازش می‌کرد.
+"چرا..(گرفتگی صداش)...چرا اینکارو میخوای باهام کنی؟ مگه....مگه دوســــم نداری؟"

تهیونگ بلند شد و چاقویی که روی میز بود و برداشت.
_"اوه پسر کوچولو همیشه دوست داشتن کافی نیست"

Without Body [VKOOK]Where stories live. Discover now