توی نمایشگاه تونست سنگینی نگاه یه نفر رو به وضوح حس کنه.
اما اهمیتی نداد، جونگکوک فقط میخواست اون هنرمند رو پیدا کنه.
میون انبوهی از شلوغی رد شد و بالاخره تونست چشماشو ملاقات کنه.
چشمایی که خیلی وقت بود بهش خیره شده بودند.
چشمای عجیبش...اون چشما فقط میتونست متعلق به یه هنرمندِ درجه یک باشه!
آره درسته، جونگکوک اما نمیدونست که خودش هم میتونه یه هنر باشه،
حداقلش برای اون پسر....
YOU ARE READING
Without Body [VKOOK]
Fanfiction[Completed] +"چرا..(گرفتگی صداش)...چرا اینکارو میخوای باهام کنی؟ مگه....مگه دوســــم نداری؟" تهیونگ بلند شد و چاقویی که روی میز بود و برداشت. _"اوه پسر کوچولو همیشه دوست داشتن کافی نیست" .ɴᴀᴍᴇ: Without Body(بی بدن) .ɢᴇɴʀᴇ: adventure, mystery .ᴄᴏᴜᴘ...