4.پشمک ها

18 6 0
                                    

{هیرو}

شروع کردیم اطراف خونه ها چرخ زدن،یه زمان خوب پیدا کنیم که برسیم فرودگاه،توی یه سکوت راحت که فقط با صدای بادی که تو ماشین میچرخید میشکست.باعث شد یکم بلرزم.

"جایی رو برای دیدن پیشنهاد میکنی؟"

"اگر از من میپرسی،میگن دریاچهٔ بزید."

"شاید باید یه بار ازت بپرسم منو ببری اونجا..چرا گفتی نن تورلیدر بهتریه؟حدس میزنم تو این مورد نظراتون مثل همه و تو بیشتر اینجا سر میزنی تا اونا."

"خب آره ولی..فکر میکنم شاید یکسریشون شبیه همن چون یکسری جاها هست که واقعا نباید تنها بری ببینی.منظورم اینه اگر اینکار رو کنی،بیشتر از قبل حس تنهایی میکنی."

آروم خندیدم."خب پس منو ببر دریاچهٔ بزید.میدونم یه دلیل خوب داری اونجا رو بهم پیشنهاد بدی." نگاهی به نیمرخش کردم.لبخند میزنه و انگشتاش محکم دور فرمون ماشین پیچیدن.

"چیه؟چیز اشتباهی گفتم؟" هنوز داشتم به دستاش نگاه میکردم.

"نه نگفتی." داشت لبخند میزد ولی یه چیزی همراهش بود."رسیدیم."

"هنوز زوده.میتونیم اطراف راه بریم تا پرپاز بشینه."
سر تکون داد و سرش داشت فرودگاه رو چک میکرد.

2:15صبح.

صدای هواپیما حیاط فرودگاه رو پر کرد.
"پففف،بلاخره." آهی میکشید و لبخند میزد.
"از کجا میشناسیشون؟منظورم اینه که،برای کلاسای رقص دیدیشون یا-"

"کلاسای رقص.ارینا شاگرد قدیمیمه و جاش دوستشه." وارد فرودگاه شدیم و چشماش داشتن بالا پایین میرفتن تا پیداشون کنن.حدودا شصت تا آدم بودن که شبیه تازه رسیده ها بودن."میبینیشون؟" پرسید و سرمو تکون دادم."نه.حتی اگر هم اونجا باشن نمیشه دیدشون." هوفی کشید و گوشیشو روشن کرد.
"لطفا دوباره نگاه کن و اگر ندیدیشون بهشون زنگ میزنم." پرسید و میدونستم کل روز رو بیدار بوده."حتما حتما."

دوباره نگاه کردم."نه؟"

"نوچ،ببخشید."

"موردی نداری هیرو حدس میزنم تو هنوز گیجِ خوابی جای تعجب نداره." گوشی رو گذاشت کنار گوشش و نگاهی انداختم.

"داره زنگ میخوره؟" سرشو تکون داد.

"ارینا عزیزم؟..آره و تو و جاش کجایین؟منم.آهه-" اطراف رو نگاه کرد.
"کنار ساعت،اونی که کنار جدول زمانیه.من و..دوستم ایستادیم." نگاهم نکرد.

"من-من یه پیرهن کرمی پوشیدم با جین مشکی و هیرو هودی خاکستری پوشیده.خدا!تو مطمئنی میتونی اینجوری پیدامون کنین؟با لباسامون؟" با نگرانی خندید و ابرومو خاروندم و نگاهش کردم.

دستش به کمرش چسبیده بود و یه دید خوبی از باسنش به من میداد.گرد و با یه دست نمیشد گرفتش.کمر باریکش با پیرهن پوشیده شده بود ولی با هر حرکت،سینش حرکتی نشون میداد.یه جوجهٔ توپه و بدنش اینو تایید میکنه.

let Me hold You | Herophine Fiction (Persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora