6.پس برو و انجامش بده

4 3 0
                                    

{جوزفین}

نشستم رو پل چوبی درحالی که هیرو وسایلش رو کنارم گذاشت،شیرجه زد تو آب.قبلش هم تیغه های شونه هاش رو نشون داد.برای همینه مدله،تعجب نداره.

هوا مرطوب بود.حوله رو باز کردم و زیرم پهن کردم.نسیم سرد باعت بلرزم و هیسی کردم.

"آب گرمتره." صداش رو شنیدم.سرم رو تکون دادم که موهام به گردنم چسبید."قبلا شنا کردم.تو خوش بگذرون.خودت میخواستی."

"من میخوام با تو خوش بگذرونم.لطفا." سعی کردم به چشماش زل بزنم ولی خیلی تاریک بود.چراغ گوشیمو روشن کردم.

"خیلی تاریکه هیرو من حتی نمیفهمم تو چجوری داری شنا میکنی." غر زدم.
"خب بیا تا من نشونت بدم." قصد بیخیال شدن نداره.منم ندارم.

وقتی ایستادم نگاهش از خواهش به چیز دیگه تبدیل شد.به نظر جدیت بود ولی میدونستم اون نیست."بیا بالا.من نمیتونم بچه داری کنم." نزدیکتر شنا کرد.
تا دستمو بهش دادم که کمکش کنم بیاد بالا،منو کشید تو آب.

لعنتی!

"هیرو!" داد زدم.آب باعث شد بلرزم ولی زیاد اذیت نکرد چون یکم پایینتر تو آب شنا کردم و اومدم بالا.

"حتی تلاش هم نکن که انجامش بدی هیرو." اخم کردم.

"چی؟"

"که توجه منو جلب کنی.خیلی واضحه که داری اینکار رو میکنی و براش دلیلی نمیبینم.پس بس کن." دورتر شنا کردم،یه فاصله انداختم.نزدیکتر شنا کرد."من فقط.." زمزمه کرد.تصمیم داشتم دهنمو باز کنم و بپرسم چی که یکراست طرفم شنا کرد و دستاشو دور بازوهام پیچید.کف دستاش خیلی گرم بود.

"من متاسفم اگر اذیت شدی..من فقط میخواستم تو رو بهتر بشناسم و-و شایدم آرزو میکنم بتونی با یچیزی کمکم کنی.میخوام بدونم میتونم روی کمکت حساب باز کنم یا نه." صداش غمگین بود و تمنا میکرد.

"چرا اینجوری؟"

"فکر کردم بهتره یه راه غیرعادی رو برم.تو غیرعادی بودن رو دوست نداری،نه؟میدونم با کارام یه سکتهٔ قلبی بهت دادم.درست میگم؟" با صداش میتونستم بگم داره لبخند میزنه.هنوز گاردمو پایین نیورده بودم و نمیخواستم جوابش رو بدم.

"بهم بگو."

آهی کشید.

"شروع خوبی نیست،ولی خونوادم فکر میکنن من یه مرد زن بازم." آب دهنم نزدیک بود خفم کنه.مطمئن نیستم ازش بپرسم چرا یا نه.

من نمیشناسمش.

"میتونم جوابتو بدم.فکر میکنن من نمیتونم یه زندگی رو بچرخونم و تنها کاری که میکنم..وقت گذروندن با دختراست." انگار نمیدونست چجور توضیح بده.سعی کردم چیزی نگم که برنجونتش.

"رابطهٔ یه شبه؟دوستیای با منفعت؟" با صدای آرومی پرسیدم.من کلا از این چیزا خوشم نمیاد.
اگر قراره یچیزی رخ بده،بهتره پر از وفاداری باشه.این نظر منه.

let Me hold You | Herophine Fiction (Persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora