5.انجام چیزهای درست با یک درخواست

17 6 4
                                    

{ارینا}

همینکه از خونه زدیم بیرون،جاش دستشو حرکت میده سمت کمرم،مطمئن میشه دست من دور شونشه.لبخند زدم.

"امیدوارم هیچ برنامه ای برای سوغاتی نداشته باشی..راستی،چی تو کیفته؟یه جسد؟" سرمو تکون میدم،میخندم.

"خب من فکر کردم قبل اینکه اینجا برسیم،برنامه چیدیم که شنا کنیم،آره؟" پوزخند زدم همینطور که میدیدم چشماش درخشان و براق شد مثل شبهای کریسمس.

"من فکر کردم داری شوخی میکنی رین..واقعا،تو برنامه چیدی که بریم و تو دریاچهٔ بزید شنا کنیم؟" هنوز باورش نمیشه.سرمو به نشونهٔ تایید تکون دادم درحالی که لبخند زد،سرشو آورد پایین بین موهام.

"این خیلی..خیلی خوبه.ممنونم." بین موهام گفت و کمکی به حالت قلقلک توی شکمم نکرد.اون قلقلکی که برای اینجوری کردنش،شنیدن اینجوری..خوشحال بودنش،اشتیاق داشت.

***

{جاش}

منِ خاک بر سر باورم نمیشه آوردتم اینجا.

بهتره باورت شه پسر.

باشه ولی لعنتی،دریاچهٔ مورد علاقم تو دنیا!

همینکه پاهام چمن زمین رو لمس کرد،بوی آب رو نفس کشیدم.
خدا،عاشق اینجا بودن با اونم.

تا نشست روی یه پل چوبی نزدیک آب،شروع کردم به لباس درآوردن.

"و حالا من فکر میکنم کهههه تو راجب شنا کردن تو اینحا شوخی میکردی." بهم نگاه نمیکرد.

الان واقعا زیبا به نظر میاد.با سرش رو به بالا،نشون دادن نیمرخ صورت و گلوش به من.

"مثل شوخی خودت." گفتم و شیرجه زدم.

"جااش!"صداش رو شنیدم و پوزخند زنان،اومدم بالا.
"بیا رین.آب سرد نیست."

"امکان نداره.مایو نیوردم."

"پس پیرهن منو بپوش." از ناکجاآباد گفتم.
این چه کوفتی بود؟به هیچکس قبلا این رو نگفتم.
شاید چون به هیچ روشی مدت زمان زیادی رو با یه دختر نگذروندی تا اون؟

"اصلا راه نداره چون حتی برای خودتم لباس نیوردم.فقط حوله آوردم." هنوز داشت میخندید.

"من مشکلی ندارم بدون پیرهن راه برم." بیشتر تلاش کردم.

"حتما،که سرما بخوری و مثل بچه ها رفتار کنی و تمرین نکنی!حتما حتما." با طعنه جواب داد.چشمامو چرخوندم.

"باشه!" هوفی کشیدم ولی انقدرا هم بد نیست.
من هنوزم دارم از شنام لذت میبرم.تو یه خط شنا میکنم و اینکه چشماش داره مکان رو میگرده و میدونم تهش به من میرسه.

این عادیه؟تقریبا نیمی از سال رو با هم گذروندیم فقط برای رقص و مدرسه..ولی نزدیکش بودن حس یه چیز دیگه رو میده به جدای این مزخرفات.نمیدونم،لعنتی.عجیبه.

let Me hold You | Herophine Fiction (Persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora