"Flashback"
Washington. 18 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿. 2:38 𝗔𝗠
خسته تر از همیشه برگشته بود به عمارت و دیگه تحمل شنیدن حرف های تکراری پدر و برادر بیخیالشو نداشت. همیشه سعی میکرد ساعتی پا توی این خونه بذاره که اونا یا خوابیدن یا سرشون تو کار خودشونه ولی برخلاف انتظارش اینبار هم برادرش چانیول و هم پدرش بیدار بودن و منتظر اون نشسته بودن باز معلوم نبود چه اتفاقی افتاده و چانیول چه خرابکاری کرده که مقصر میدوننش، داخل شد همین که اومد بی تفاوت از سالن اصلی به اتاقش راهشو کج کنه صدایی سبب شد تا سرجاش میخکوب بشه اره اون صدای پدرش بود که با بیان جمله "صبرکن کارت دارم" مانع رفتن و قدم برداشتنش به اتاق و محل استراحتش شد، پوف غلیظی زیر لب به بیرون فرستاد و مسیرشو به سمت پدرش کج کرد و با همون چهره توهم رفته و بیحال جواب داد :
_چیشده پدر؟
پدرش بدون اینکه نگاهی بهش بکنه با دست اشاره ای به کاناپه تکی کنارش کرد که متقابل همون کاناپه دیگه ای بود که با وجود چانیول خالی نمونده بود. بدون چون و چرا طبق حرف پدرش عمل کرد اون قدم هایی که تغییر مسیر داده بودن به محل مشخص شده به حرکت دراورد، روی جایی که پدرش تعیین کرده بود نشست بعد نیم نگاهی که به چان انداخت متمایل شد به سمت پدرش که زل زده بود به جفتشون، نفس عمیقی کشید و منتظر شنیدن سخنان بعدی پدرش موند برای ثانیه ای سکوت حاکم مطلق فضا شده بود که دیگه آقای پارک بزرگ راضی به شکستن این سکوت شد و با بیان کلماتی پسراشو موظف به گوش دادن حرفاش کرد
_از اونجایی که میدونین من دیگه آخرای عمرمه و باید برای این باند بزرگ وارثی انتخاب کنم تا بتونه به خوبی مدیریت تمانی اتفاقات احتمالی و ماموریت ها و همه حوادث ریز و درشت داخل این باند به نحو احسنت انجام بده.
چانیول به طور عجیبی به وجد اومده بود انگار از حرف های بعدی پدرش اگاهیت داشت که جلوتر اومد تا به پدرش نزدیک تر بشه و با کمال چاپلوسی شروع کرد به خودشیرینی برای پدرش و لب باز کرد.
_نه پدر شما فعلا خیلی جوونید خودتون بهتر میتونین اداره کنین این باندو لطفا اینجوری نگید!
مثل همیشه آقای پارک از این حجم خودشیرینی چانیول لبخند روی لبش اومد و با حالت تحقیر آميزی به پسر دیگه اش نگاهی کرد و ادامه داد :
_توخیلی لطف داری چانیول عزیزم همیشه انرژی مثبتی بهم میدی ولی نه اول و آخر باید یکی به جای من باشه که این دم و دستگاه اداره کنه من که همیشه زنده نمیمونم.
چانیول خیز برداشت و دست های چروکیده پدرشو بین دست های خودش گرفت این میزان از چاپلوسی تو دید سهون غیر قابل هضم بود هرچند که معلوم بود اون توجه ها بهش جلب میشد مثل همیشه با آرامش خاصی شروع کرد به حرف زدن .
BẠN ĐANG ĐỌC
Dark Blood
Ma cà rồngگاهی وقتا آدما دلشون میخواد وقتی توی موقعیت مضخرفی قرار میگیرن حتی برای چند ثانیه ام که شده اون مکان مسخره و اون فضای متشنجو ترک کنن اما اینبار این موضوع فقط در حد یه خواسته نبود بلکه تبدیل به واقعیت شده بود اونم نه برای چند ثانیه . مدت طولانی تو ش...